صفحات

۳/۰۶/۱۳۸۸

خیام یادت به خیر و نیکی باد

قرآن که مهین کلام خوانند آنرا گه گاه نه بردوام خوانند آنرا
بر گرد پیاله آیتی هست مقیم کاندر همه جا مدام خوانند انرا
ای دل چو زمانه میکند غمناکت ناگه برود ز تن روان پاکت
بر سبزه نشین و خوش بری روزی چند زآن پیش که سبزه برآمداز خاکت
این یک دو سه روزه خویت عمر گذشت چون آب بجویبار و چون باد بدشت
هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت روزی که نیامده است روزیکه گذشت
چون نیست حقیقت و یقین اندر دست نتوان بامید شک همه عمر نشست
هان تا ننهیم جام می از کف دست در بی خبری مرد چه هشیار و چه مست
در پرده اسرار کسی را ره نیست زین تعبیه جان هیچکس آگه نیست
جز در دل خاک هیچ منزلگه نیست می خور که چنین فسانه ها کوته نیست
گویند کسان با حور خوش است من می گویم که آب انگور خوش است
این نقد بگیرو دست از آن نسیه بدار آواز دهل شنیدن از دور خوش است
من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت
جامی و بتی و بربطی بر لب کشت این هر سه مرا نقد و ترا نسیه بهشت
عمرت تا کی بخود پرستی گذرد یا در پی نیستی و هستی گذرد
می نوش که عمری که اجل در پی اوست آن به که بخواب یا به مستی گذرد
ای دل توبه اسرار معما نرسی در نکته ز بزرگان دانا نرسی
اینجا به می لعل بهشتی می ساز که آنجا که بهشت است رسی یا نرسی
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه وین عمر بخوشدلی گذرانم یا نه
صبر کن قدح باده که معلوم نیست کاین دم که فرو برم برآرو یا نه
زآمدن و رفتن ما سودی کو و ز تار امید عمر ما پودی کو
چندین سروپای نازنینان جهان میسوزد و خاک میشود دودی کو

گاویست در آسمان نامش پروین یک گاو دگر نهفته در زیر زمین
چشم خردت بازکن از روی یقین زیرو زبر دو گاو مشتی خربین

قومی متفکرند در مذهب و دین قومی بگمان فتاده در راه یقین
میترسم از آنکه بانگ آید روزی کای بیخبران راه نه آنست نه این

هیچ نظری موجود نیست: