صفحات

۱۲/۲۷/۱۳۸۸

تاریخچه، تحول و سیر تکامل شیعه گری(قسمت نخست)

واژه شیعه در زبان تازی معنی پیرو می دهد و در صدر اسلام بین تازیان تنها به همین مفهوم بکار می رفت. چنانچه در آیه83صافات و 15قصص، شیعه را، پیرو معنی کرده است. بطوریکه از متون آیه یاد شده بر می آید در قران و در زبان تازی واژه شیعه، معنی پیرو می دهد. هنگامی که در زمان خلافت علی مسلمانان تجزیه شدند و هر یک، راه مذهبی ویژه ای را در چهارچوب قران برای خود برگزیدند، آنهایی را که به علی گرویدند شیعه علی به معنی پیروان علی نامیدند. دکتر طه حسین در کتاب علی و فرزندانش ترجمه محمد علی شیراز(1348) صفحه های197و198 می نویسد: شیعه علی همانهایی هستند که با او بیعت کردند و پیرو عقیده اش شدند و در رکابش جنگ می کردند. اطلاق لفظ شیعه به یاران علی اختصاص نداشت بلکه معاویه نیز دارای شیعه ای بود که از مردم شام و سایر افرادی که پیرو او بودند و خون عثمان را مطالبه می کردند تشکیل شده بود. در ابتدا شیعیان علی و معاویه در برابر یکدیگر قرار گرفته و با هم دشمنی می ورزیدند ولی پس از جنگ صفین که معاویه در نتیجه داوری نماینده علی (ابوموسی اشعری) و نماینده خودش(عمروعاص) به خلافت رسید و قدرت را در دست گرفت، واژه شیعه تنها به پیروان علی ویژگی یافت و در ضمن مفهوم مخالفت با خوارج را پیدا کرد. ولی شیعه گری در ابتدا حتی شکل مذهبی را نیز نداشت بلکه تنها دارای جنبه حزبی و سیاسی بود و بعدها در چرخش گردونه های تاریخی شکل و معنی مذهبی به خود گرفت. چون مذهب شیعه گری پس از در گذشت محمد پا به عرصه وجود گذاشت شایسته است پیش از اینکه به شرح تاریخچه شیعه گری بپردازیم نخست به شرایط و اوضاح و احوال دنیای اسلام پس از درگذشت محمد اشاره ای زودگذر داشته باشیم.
اسلام پس از درگذشت محمد بن عبدالله
هنگامی که محمد پس از مدت 13سال رسالت در مکه و 10سال پیامبر شاهی در مدینه در گذشت، چون جانشینی برای خود تعیین نکرده بود، فرقه ها و مذاهب زیادی ظهور کردند و هر یک خود را جانشین شایسته محمد دانستند و به پیروی از روشی که محمد در زمان پیامبر شاهی خود بکار برده بود در برابر یکدیگر صف آرایی کردند و برای کسب مقام و قدرت بیرحمانه به خونریزی و نابود کردن یکدیگر پرداختند. از همین روست که روانشاد علی دشتی در کتاب23سال صفحه273می نویسد: اگر نیک بنگریم تاریخ اسلام جز تاریخ رسیدن به قدرت نیست. اسلام و انگیزه آن تلاش مستمری است که ریاست طلبان در راه وصول به امارت و سلطنت بکار بسته اند و دیانت اسلام وسیله بوده است نه هدف. مسلمانان پس از درگذشت محمد برای دستیابی به جانشینی او در سقیفه بنی ساعده گرد آمدند و ابوبکر را که دوران خلافتش نشان داد او براستی بیش از همه یاران محمد شایستگی جانشینی او را داشت به خلافت برگزیدند. ابوبکر مدت 2سال تا 2سال و نیم خلافت کرد و در هنگام مرگ بطور مستقیم وصیت کرد که عمربن خطاب به جانشینی او خلیفه مسلمانان گردد. عمر نیز مدت10سال خلافت کرد و بدین ترتیب روی هم رفته ابوبکر و عمر مدت12.5 خلافت کردند. ابوبکر در دوران خلافت کوتاه خود با سرکوب کردن خونین شورشهای مردم اسلام را نگهداری کرد. عمر در دیکتاتوری از ابوبکر نیز گامی فراتر نهاد و هر کسی را که به اسلام و آیات و احکام آن تردید می کرد با آزار و شکنجه سرکوب می نمود. بدیهی است که عمر پیش از مرگ محمد او را به جنون و هذیان گویی متهم و در پیامبری او شک کرده بود. هنگامه که عمر با ضربات کارد دوسر ابولولو یا همان فیروز(پیروز) ایرانی از پا در آمد کسی را برای جانشینی خود برنگزید، بلکه شش نفر را که پس از خود شایسته مقام خلافت می دانست ذکر کرد تا آنها از بین خود یک نفر را برای خلافت مسلمانان برگزینند. این شش نفر عبارت بودند از :علی، عثمان، سعدبن ابی وقاص، عبدالرحمان بن عوغ، زبیر بن عوام، طلحه بن عبیدالله. پسر عمر بنام عبیدالله بن عمر نیز در شورای مذکور بود، ولی عمر او را از حق برگزیده شدن به خلافت محروم کرد. عمر به مسلمانان گفت به این شش نفر 3روز وقت دهید جانشینی برای من برگزینند، اگر به این کار توفیق پیدا کردند، جانشین برگزیده آنها، مقام خلافت را در دست خواهد گرفت، ولی اگر آنها نتوانستند بین خود به توافق برسند همه آنها را بکشید. (باید به چگونگی فرمانی که عمر برای گزینش جانشین خود صادر کرد اندکی اندیشه گری نمود. زیرا ماهیت چنین فرمان نابخردانه ای نشان می دهد که در فرهنگ تازیها و چگونگی اندیشه گری آنها حتی در میان افراد و شخصیتهای برگزیده و دانای آنها روشهای خردمندانه انسانی و منطقی وجود ندارد و همه امور و مشکلات آنها باید از راه غیر انسانی و با خشونت و خونریزی حل و انجام شود).
سقیفه بنی ساعده
بنا به نوشته تاریخ طبری جلد4 ترجمه ابوالقاسم پاینده (تهران: انتشارات اساطیر1363) صفحه1311 می نویسد: هنگامی که محمد از حجه الوداع مراجعت کرد آثار بیماری جانکاهی در او پدیدار شد به گونه ای که راه رفتن برایش مشکل گردید. با توجه به اینکه تا زمانی که محمد زنده بود نه وصیت نامه ای برای خود نوشت و نه کسی را برای جانشینی خود انتخاب کرده بود. از این رو در نخستین روز مرگ محمد و هنگامی که هنوز مراسم خاک سپاری او پایان نیافته بود ابوبکر و عمر و بزرگان و اشراف و ثروتمندان و روئسای قبایل عرب و انصار و مهاجران مبارزات و کشمکشهای شدیدی را در سقیفه بنی ساعده برای تصاحب مقام محمد آغاز کردند. در کتب تاریخ تمدن اسلام نوشته جرجی زیدان جلد اول صفحه59 می نویسد: مهاجران می گفتند چون ما سرزمین خود را ترک کردیم و با محمد به مدینه آمدیم و محمد از خود ما بوده است از اینرو ما از دیگران بیشتر سزاوار جانشینی او هستیم. انصار می گفتند اگر ما محمد را به مدینه راه نمی دادیم و با او یاری و همراهی نمی کردیم اسلام پیشرفتی نمی کرد. در این گیرودار ابوبکر حدیثی را از محمد نقل کرد که حاکی بود فرمانروای مسلمانان باید از قریش باشد. انصار که این حدیث را شنیدند از ادعای خود مبنی بر جانشینی محمد چشم پوشیدند ولی بین مهاجران برای جانشین محمد اختلاف بالا گرفت.
تاریخ طبری جلد1 صفحه1343 می نویسد: عبدالله بن عبدالرحمان انصاری می گوید وقتی پیامبر درگذشت انصار در سقیفه بنی ساعده فراهم آمدند و گفتند پس از محمد باید این کار را به سعد بن عباده رئیس طایفه خزرج واگذار کنیم و سعد را که بیمار بود به آنجا آوردند. عمر از این جریان آگاه شد و به سوی خانه محمد که ابوبکر و علی مشغول کار کفن و دفن او بودند رفت. در همان کتاب صفحه1336 می نویسد: پس از آن همه آنها در سقیفه بنی ساعده برای تعیین تکلیف جانشینی محمد گرد آمدند و علی برخاست و از حق و فضیلت و سوابق ابوبکر سخن آورد و پیش رفت و با او بیعت کرد و مردم به علی گفتند صواب کردی و نیکو کردی. ابوسفیان که با خلافت ابوبکر مخالف بود رو به علی کرد و گفت ای ابوالحسن دست پیش آر تا با تو بیعت کنم اما علی دست پیش نبرد و او را سرزنش کرد و گفت از این کار جز فتنه منظوری نداری به خدا برای اسلام جز بدی نمی خواهی ما را به نصیحت تو حاجت نیست.
غدیر خم
اگر ما قبول داشته باشیم که محمد در غدیر خم علی را جایگزین خود کرده بود پس چرا:
1-عمر در اجتماع سقیفه بنی ساعده نخستین کسی بود که با ابوبکر برای جانشینی محمد در حضور علی بیعت کرد.
2-چرا عمر به شرکت کنندگان در اجتماع مذکور اظهار نداشت که محمد در حضور او علی را برای جانشینی خود تعیین کرده و حتی وی بدین سبب به او شادباش گفته است.
3-چرا علی در اجتماع سقیفه بنی ساعده به عمر نگفته است: مگر تو یادت نیست که محمد در حضور تو من را جانشین انتخاب کرده است.
4- کسی که اندکی با خصلت اخلاقی و روانی عمر که مردی خودخواه و خشن و جاه طلب بود و در ضمن ارزش و احترام ویژه ای بین اعراب و مسلمانان داشت و حتی خود محمد نیز از او حساب می برد آشنا باشد نمی تواند باور کند که عمر به علی گفته باشد تو از این پس مولای من هستی.
5- اگر در غدیر خم محمد علی را جانشین خود اعلام داشته بود پس چرا کسی در جمع سقیفه بنی ساعده جلو نیامد و اعتراضی نکرد و نگفت علی مولای ماست.
6-چرا محمد در هنگام مرگ ابوبکر را به پیش نمازی به مسجد فرستاد نه علی را؟؟
7-چگونه می توان باور کرد که الله برای تمام مسائل جنسی و جنگی محمد آیه نازل می کرد ولی برای مسئله چنین مهمی آیه ای نفرستاده و حتی سوره ای در قران نگذاشت تا هر کسی که قران را بخواند به آسانی متوجه شود که شخصی به نام علی بعد از مرگ محمد به وسیله الله انتخاب شده است.
جنگ صفین
پس از کشته شدن عثمان، علی بنام خلیفه چهارم مسلمانان بر کسی خلافت تکیه زد. افرادی که با خلافت علی بیعت کردند هیچ یک شیعه نبودند و چون خلافت علی را برای رسیدن به هدفهای سیاسی خود مناسب تر از دیگران میدانستند از اینرو با او بیعت کردند که به عنوان خلیفه چهارم خلافت کند و در این زمان هیچ نامی از امامت در بین نبود. پس از اینکه علی به کرسی خلافت تکیه زد طوایف و قبایل گوناگون عرب به سبب منافع سیاسی و مادی خود بر ضد علی علم مخالفت برافراشتند. مخالفان علی را پس از رسیدن به خلافت به سه گروه می توان تقسیم نمود:
1-ناکثین یا آنهایی که نخست با علی بیعت کردند و سپس بیعت خود را شکستند و در برابر علی دست به شورش زدند. مانند طلحه و زبیر.
2-قاسطین که معاویه و پیروانش را تشکیل می دادند.
3-مارقین یعنی آنهایی که در جنگ صفین از سپاه علی خارج شدند و خوارج نام گرفتند.
در راس مخالفان علی معاویه حاکم شام و طلحه و زبیر از یاران نزدیک محمد و روئسای قریش در مکه، و مهمتر از همه عایشه بودند. طلحه و زبیر نخست با خلافت علی موافق بودند و با او بیعت کردند ولی پس از آن با او مخالف شدند. اما کینه و دشمنی عایشه تازگی نداشت عایشه از زمانی که علی به محمد پا فشاری می کرده بود که عایشه را به دلیل رابطه جنسی با یکی از جوانان کاروان طلاق گوید بغض و کینه علی را به دل گرفته بود. ماجرای زنای عایشه با یکی از جوانان زیبای کاروان را محمد با آیه3تا26سوره نور سر هم آورد. بر پایه نوشته های تاریخی علی در قتل عثمان دستی نداشت ولی نه تنها در دستگیری قاتلان عثمان و مجازات آنها اقدامی نکرد بلکه آنها را وارد سازمان اداری خلافت خود کرد و مشاغلی را به آنها واگذار نمود. معاویه بن ابوسفیان حاکم شام(سوریه) معتقد بود که علی در قتل عثمان دست داشته و از اینرو به خونخواهی او بر ضد علی شورش کرد ولی طلحه و زبیر و عایشه سبب مخالفت خود را با علی خودداری او از دستگیری قاتلان عثمان بر میشمردند. علی برای اینکه بتواند اوضاح و احوال بحرانی مذکور را با کامیابی حل و فصل کند مرکز خلافتش را از مدینه به ذی قار در حوالی بصره تغییر داد. طلحه و زبیر با حمایت عایشه زن محبوب محمد به شهرهای بصره و کوفه لشگرکشی کردند و در حوالی شهر بصره جنگ سختی بین آنها و علی در گرفت که مدت 7روز به درازا کشید. سرانجام در جنگ صفین طلحه و زبیر کشته شدند و عایشه دستگیر شد. چون در این جنگ عایشه بر شتری سوار بود از این رو آنرا جنگ جمل نامیدند. پیروزی علی در جنگ جمل و از پای درآمدن طلحه و زبیر و اسارت عایشه حاکمیت علی را بر نواحی عراق و بین النهرین تثبیت کرد. ولی با این وجود مخالفان علی از پای ننشستند و با بهره برداری از پیراهن آغشته به خون عثمان به خونخواهی او به سوی شام رفتند و با معاویه حاکم آنجا برای جنگ بر ضد علی متحد شدند. طبری از قول ابومخناف که یگانه مورخ مشهور و معتبر تاریخ شیعه گری که در کوفه سکونت اختیار کرده و شاهد رویدادهای آن زمان بوده می نویسد: معاویه پس از رسیدن به خلافت و گسترش قدرتش بر عراق مغیره بن شعیب را به حکومت کوفه منصوب کرد و به وی دستور داد هر روز جمعه در هنگام برگزاری نماز جمعه از روی منبر علی را در حضور پیروان دو آتیشه اش لعنت کنند. پس از مغیره ابن شعیب حکومت کوفه به زیاد بن ابیه واگذار شد و او نیز به قلع و قمع کردن هواخواهان علی پرداخت و هجر بن ادی رهبر پیروان علی را دستگیر و اعدام کرد. اعدام هجر بن ادی در تاریخ شیعه گری پیش درآمد شهادت حسین بن علی بشمار آمده است. در ماه صفر سال40هجری قمری در ناحیه صفین که در جنوب شهر رقه در کنار رود فرات قرار دارد جنگ خونینی بین سپاهیان معاویه و علی در گرفت. با توجه به اینکه سپاهیان معاویه عقیده داشتند علی در قتل عثمان دست داشته و از اینرو او را شایسته خلافت مسلمانان نمی دانستند. شعار آنها در این جنگ انتقامجویی از خون عثمان بود. معاویه نیز با کمال مهارت و زیرکی تلاش می کرد هدف خود را از جنگ یاد شده انتقامجویی از خون عثمان نشان دهد، نه هدف راستین او که جاه طلبی رسیدن به مقام خلافت بود. این جنگ از آغاز حرکت سپاهیان دو طرف دو ماه و نیم از ذی الحجه تا میانه های صفر به درازا کشید که البته در ماه محرم که بین آن دو ماه واقع شده بود طرفین دست از جنگ کشیدند. در این مدت 90برخورد جنگی بین سپاهیان دو طرف رخ داد و هزاران نفر از سربازان دو طرف در این جنگ کشته شدند ولی برخوردهای کار ساز در دو هفته آخر و بویژه در لیله الهریر انجام گرفت که براستی خونین ترین رویداد جنگ صفین بوده است. پس از این رخداد، سپاه معاویه کم و بیش تار و مار شده و فرمانده لشگر علی (مالک بن اشتر نخمی) در حال فراری دادن آنها بود که معاویه مشاور زیرک و حیله باز خود عمروعاص فاتح مصر را فرا خواند و از او چاره جویی کرد. عمروعاص به معاویه پیشنهاد کرد که سربازان باید قران ها را بر سرنیزه کنند و بگویند ما هر دو طرف جنگ مسلمان و اهل قران هستیم و نباید بروی قران شمشیر بکشیم، بلکه باید موافقت کنیم که قران بر ما حکومت کند. سپاهیان علی که قرانها را بروی نیزه دیدند دست از جنگ کشیدند و از علی درخواست کردند که با متارکه جنگ موافقت کند. اگر چه علی به ماهیت حیله مذکور پی برد ولی به فشار سربازانش تسلیم شد و پذیرفت که موضوع اختلاف بین او و معاویه به داوری گذاشته شود، علی و معاویه تصمیم داورها را هر چه بود بپذیرند. سپس قرار شد یک نماینده از سپاه علی و نماینده ای نیز از سپاه معاویه درباره موضوع اختلاف داوری کنند. یاران علی بر خلاف میل او ابوموسی اشعری را به عنوان داور برگزیدند و معاویه نیز عمروعاص را به نمایندگی خود به سمت داور تعیین کرد. ابوموسی اشعری فردی نادان و عامی، ولی عمروعاص شخصی حیله گر و زیرک و کاردان بود. این دو نفر روز13 صفر سال40هجری قمری برای تعیین تکلیف خلافت زیر یک چادر جمع شدند و در این باره به مشاوره پرداختند و عمروعاص با حیله و زیرک از ابتدای نزدیک شدن با ابوموسی اشعری به منظور فریب دادن او احترام بیش از اندازه نسبت به او قائل شد و کوشش کرد وی را قانع کند که علی و معاویه هیچیک شایسته خلافت مسلمانان نسیتند و بهترین راه حل اختلاف مسلمانان آنست که هر دوی آنها از خلافت خلع شوند و مسلمانان به حال خود رها شوند تا بر پایه میل و رضایت و نیازهای خود، هر کسی را که شایسته خلافت هست را برگزینند. ابوموسی اشعری این نظر را پذیرفت و در زمانی که سپاه هر دو طرف متخاصم برای شنیدن نتیجه داوری گرد آمده بودند، عمروعاص با تزویر و هوشیاری به ابوموسی اظهار داشت چون او از هر لحاظ از وی برتر و بویژه از نظر سنی بالاتر از اوست نخست او باید سخن بگوید. ابوموسی نیز فریب او را خورد و تصمیم خود و عمروعاص را در داوری به شرحی که جرجی زیدان در کتاب تاریخ تمدن اسلامی صفحه76 نوشته است می گوید: ای مردم من و عمروعاص مدتی در کار شما مشورت و بررسی کردیم و شایسته چنان دیدیم که برای رفع این اختلاف علی و معاویه هر دو را از مقام خلافت حذف کنیم و کار را به دست شما بسپاریم تا هر کسی را که بخواهید برای خلافت برگزینید. اکنون من علی را از خلافت خلع می کنم و شما هر کسی را که میل دارید، به جای او برگزینید. همان کتاب صفحه76-77 می نویسد: آنگاه عمروعاص رشته سخن را به دست گرفت و اظهار داشت البته شنیدید که ابو موسی چه گفت. او علی را از خلافت خلع کرد من هم علی را از خلافت خلع می کنم و بجای او معاویه بن ابوسفیان را برای خلافت شما برقرار می سازم. معاویه از هر کس دیگر به عثمان نزدیکتر است و باید معاویه خلیفه مسلمانان خواهد بود.اگر چه همه می دانستند که عمروعاص با حیله داوری را به سود خلافت معاویه به پایان رسانید با این وجود داوری مذکور را کم و بیش می توان پایان کار علی بشمار آورد. زیرا پس از اعلام داوری، سپاهیان او به دو دسته تقسیم شدند، گروهی علی را سرزنش می کردند که چرا تن به داوری داد این گروه در تاریخ به خوارج نامیده شده و شمارشان به بیست هزار تن می رسید. بیدرنگ پس از اعلام داوری به سود معاویه، به رهبری مسعر بن فدکی از سپاه علی جدا و حتی برای او از معاویه نیز خطرناکتر شدند. به گونه ای که سرانجام یکی از آنها علی را در سال40 هجری قمری در مسجد کوفه به قتل رسانید.
و اما آن گروه از سپاهیان علی که به وی وفا دار ماندند نخستین سنگ بنای شیعه گری را بنیاد نهادند.
به نوشته ادوارد برون در کتاب تاریخ ادبی ایران ترجمه علی پاشا صالح در تهران انتشارات دانشگاه تهران صفحه325: پس از جنگ صفین علی در دشت نهروان با خوارج وارد جنگ شد و آنها را قتل عام کرد و 8000 نفر از آنها را کشت. سپس قصد داشت با معاویه جنگ دیگری آغاز کند که توطئه قتل وی این فرصت را به او نداد. بنابراین جنگ نهروان زائیده جنگ صفین و قتل علی زائیده جنگ نهروان بود. زیرا در جنگ نهروان علی خوارج را قتل عام کرد. نابودی خوارج به دست علی سبب شد که سه نفر آنها به نامهای1-عبدالرحمان بن ملجم مرادی 2-برک بن عبدالله تمیمی 3-عمروبن بکر تمیمی، در مکه گرد آمدند و تصمیم گرفتند چون علی، معاویه، عمروعاص، سبب ایجاد اختلاف و خونریزی بین مسلمانان شده و در جامعه آنها شکاف و جنگ و خونریزی و اغتشاش و هرج و مرج بوجود آورده اند، باید آنها را مفسد فی الارض دانست و در یک شب معین که 19ماه رمضان تعیین شد به زندگی هر سه نفر آنها خاتمه دهند. عبدالرحمان بن ملجم مرادی از یاران پیشین علی مامور قتل او شد و در سال40 هجری قمری با شمشیر زهر آلودی به او سه ضربه زد و علی بر اثر آن ضربات دو روز بعد درگذشت. برک بن عبدالله تمیمی ماموریت قتل معاویه را بر عهده گرفت و او را زخمی کرد ولی معاویه جان سالم بدر برد. عمرو بن بکر تمیمی ماموریت قتل عمروعاص را بر عهده گرفت و چون در آن شب عمروعاص رئیس پلیس شهر خارجه بن حذاقه را بجای خود به مسجد روانه داشته بود از اینرو وی بجای عمروعاص بوسیله عمرو بن بکر تمیمی از پای درآمد. ابن بلخی در کتاب فارسنامه چاپ تهران انتشارات فراهانی 1346 صفحه135 و یا عزالدین ابن اثیر در کتاب تاریخ یزرگ اسلام و ایران جلد سوم ترجمه عباس خلیلی تهران انتشارات علمی صفحه163 می نویسند: پیروزی تازیها بر ایران کار آسانی نبود. پی از شکست ایرانیان بوسیله تازیها، مردم بخشهای گوناگون ایران پیوسته بر ضد تازیها دست به شورش میزدند. برای مثال پس از فتح شهر استخر در نزدیکی شیراز در سالهای28-30قمری مردم انجا دست به شورش زدند و حاکم تازی را کشتند. عثمان خلیفه وقت، عبدالله بن عامر را برای فرو نشاندن شورش استخر به این ناحیه اعزام داشت. مردم استخر با نهایت مردانگی و فداکاری در برابر حمله لشگریان عبدالله عامر پایداری کردند تا جایی که وی به خشم آمد و سوگند خورد آنقدر از مردمان آنجا را بکشد تا خون روان گردد. پس از پیروزی تازیها بر استخر هر چقدر کشتند خون جاری نشد، از اینرو آی گرم به خونها ریخته شده افزودند تا خون جاری شد و سوگند سردار حیوان صفت تازی تحقق پذیرفت. نوشته اند تنها کشته شدگانی که در این جنگ نامشان شناخته شده چهل هزار نفر بوده است. ابن بلخی در همان کتاب فارسنامه خود صفحه136 و دکتر عبدالحسین زرین کوب در کتاب تاریخ ایران بعد از اسلام تهران انتشارات امیر کبیر صفحه416 می نویسند: در زمان خلافت علی بن ابیطالب دوباره مردم استخر بر ضد تازیها دست به شورش زدند. علی این بار عبدالله بن عباس را که از خاندان بنی هاشم و نزدیکان محمد و علی و مردی خونخوار و غارتگر بود به این ناحیه اعزام داشت و او شورش مردم استخر را در خون فرو نشانید. دکتر عبدالحسین زرین کوب در کتاب تاریخ ایران بعد از اسلام صفحه 411می نویسد: یکی دیگر از خونریزی هایی که به دست علی بن ابیطالب در ایران انجام گرفت فتح نیشابور بوده است. علی لشگری به خراسان اعزام داشت و با کشتار بیحد و خونریزی فراوان نیشابور گشوده شد و به دست تازیها افتاد. ری نیز یکی از شهرهای ایران بوده که علی امام محبوب شیعیان شورش مردم آنجا را با خون و خونریزی سرکوب و جنبش میهن خواهانه آنها را بیرحمانه فرو نشاند. بلاذری در کتاب فتوح البلدان صفحه150 می نویسد: پس از پیروزی تازیان بر ری مردم این ناحیه چندین بار دست به شورش برداشتند. در زمان خلافت علی نیز اهالی ری بر ضد حاکم تازی آن ناحیه شورش کردند و از پرداخت خراج خودداری نمودند. علی خلیفه وقت ابوموسی را با لشگری فراوان بدان ناحیه گسیل داشت و وی شورش مردم را در سیل خون خفته نمود.
محل خاک سپاری علی بن ابیطالب
با توجه به اینکه پیروان شیعه گری عقیده دارند علی در شهر نجف در عراق به خاک سپرده شده است و ضریح او در نجف یکی از شهرهای مقدس، مقدستر از کعبه می باشد، و در زمانی که روابط ایران و عراق اجازه دهد سالیانه میلیاردها دلار سرمایه ملی از کشور خارج و برای زیارت قبر علی به جیب عراقیها واریز می کنند بنابراین شایسته است به محل دفن واقعی علی نیز اشاره ای داشته باشیم. ملا محمد باقر مجلسی در کتاب خود بنام تحفه الزائرین 1274قمری صفحه53 می نویسد: امام جعفر صادق گفته است که علی توصیه کرد پس از درگذشت او جسدش بطور سری به خاک سپرده شود، زیرا ترس داشت که خوارج و یا دیگران گور او را باز کنند و جسدش را بدزدند. ولی چون تنها چند نفر از نزدیکان علی از این موضوع با خبر شدند بعضی افراد تصور کرده اند که جسد او در خانه اش در مدینه به خاک سپرده شده است. مطالبی که توماس فورستر درباره مسافرتهای خود در قرن شانزدهم به رشته نگارش در آورده این موضوع را تایید می کند. زیرا فورستر در شرحی که از مدینه داده می نویسد، در آنسوی مسجد پیامبر دو آرامگاه وجود دارد که با پارچه سبز پوشیده شده و در یکی از آنها فاطمه دختر محمد و در دیگری علی همسر او دفن شده اند. گروهی نیز معتقدند که علی یا در حیاط مسجد و یا در میدان عمومی کوفه به خاک سپرده شده است. گروهی دیگر عقیده دارند که علی در کرخ که یکی از محله های قدیمی شهر بغداد بوده دفن شده است. ولی بر خلاف عقاید مذکور علمای شیعه معتقدند که علی در نجف دفن شده است. به هر حال یکی از افسانه سرایان مذهبی بنام مستوفی بر پایه تخیل بلند پرواز خود می نویسد، آرامگاه علی در نجف در سه مایلی کوفه به طرف جنوب غربی بنیاد شده است. بدین شرح که زمانی علی در مسجد کوفه زخم خورد وصیت کرد به مجرد اینکه روح از بدنش جدا شد بدنش را روی شتری ببندند و شتر را رها کنند تا هر مسیری را که میل دارد برای خود برگزیند. سپس در هر مکانی که شتر از حرکت باز ایستاد و زانو زد جسدش را در آن محل دفن کنند.مستوفی(mustawfi, nuzhat al-zulub صفحه31تا38) نیز می نویسد: که در زمان خلافت خلفای اموی و همچنین خلفای عباسی تا زمان هارون الرشید کسی از محل دفن علی آگاه نبود. تا اینکه در سال175قمری791میلادی هنگامی که هارون الرشید در منطقه نجف سرگرم شکار بود شکارش فرار کرد و به نقطه ای که محل دفن علی است پناه برد. هارون الرشید هر چقدر به اسب خود نهیب زد که به دنبال شکار وارد ان منطقه شود اثری نبخشید و اسب همچنان بی حرک ماند. هارون الرشید از ساکنان آن ناحیه درباره چگونگی آن منطقه پرسشهایی به عمل آورد. به او پاسخ داده شد که علی در آن منطقه دفن شده است. هارون الرشید دستور داد آن ناحیه را قبر شکافی کنند و با کمال شگفتی مشاهده کرد که علی با زخمهایی که به وی وارد شده همانگونه در گور آرامیده است. از آن پس مزاری برای علی بنا کردند و مردم در اطراف و حوالی آن ناحیه سکونت اختیار مردند. مستوفی همچنین می نویسد: در حدود190سال پس از رویداد مذکور عضدالدوله دیلیمی از شاهان آل بویه در سال366قمری977میلادی ساختمان بزرگی بروی مزار علی بنا نهاد که هنوز هم آن ساختمان پابرجاست. در حدود70سال بعد یعنی443قمری1051میلادی سنی های عراق، شیعیان را تارومار کردند و مرقد علی را نیز سوزانیدند، ولی دوباره آنرا مرمت مردند. مستوفی ادامه می دهد که: در سال479قمری1086میلادی که ملکشاه سلجوقی به اتفاق وزیرش نظام الملک برای زیارت مرقد علی به نجف رفته بود مشاهده کرد، در آن شهر مناره ای وجود دارد که حالت خویدگی دارد. بدین شرح که نیمی از آن به زمین وصل بود، مستقیم و نیم دیگرش به طرف زمین شکل منحنی داشت. ملکشاه سبب این امر را پرسش کرد به وی گفتند زمانی که علی از کنار این مناره عبور می کرد مناره برای ادای احترام به وی تعظیم نموده و علی به مناره دستور داده است در همان شکل و حالت باقی بماند. مسعودی در کتاب مروج الذهب جلد اول صفحه706 می نویسد: قبر علی را از بیم آنکه مبادا خوارج آنرا نبش کرده و جسد علی را بربایند از مردم پنهان کردند. گروهی دیگر عقیده دارند به همان دلیل قبر علی را دوبار از جایی به جای دیگر تغییر دادند. برخی نیز معتقدند جسد علی را با شتری به مدینه فرستادند تا در کنار پیامبر خاک سپاری شود ولی شتر در راه گم شد و دیگر اثری از او یافت نگردید. بعضی نیز می گویند شتر حمل کننده جسد علی به دست قبیله بنی طی افتاد و آنها جسد را دفن کردند. و اما محمد بن یعقوب کلینی که یهودی بود و بعدها به دلایل انتقام از خاخامهای یهودی و دلایل سیاسی مسلمان شد در کتاب اصول کافی که یکی از چهار کتاب مقدس فقه شیعه گری است در جلد دوم صفحه های352-353 می نویسد: صفوان جمال گوید، من و عامر و عبدالله بن جداعه ازدی، خدمت امام صادق بودیم و عامر به حضرت فرمود قربانت گردم مردم گمان می کنند امیر مومنان علی در میدان کوفه یا جلوخان مسجدش دفن شده است. فرمود چنین نیست. عرض کرد: کجا دفن شد؟ فرمود، چون وفات نمود امام حسن او را برداشت و پشت کوفه نزدیک تپه بلند، در سمت چپ غری و سمت راست حیره آورد و در میان تپه های کوچکی که ریگ سفید داشت به خاک سپرد. راوی گوید، سپس من به آنجا رفتم و محلی را که فکر می کردم قبر آن حضرت است زیارت کردم. آنگاه خدمت امام آمدم و به او جریان را گفتم به من فرمود درست تشخیص دادی خدایت رحمت کند. تا سه بار. به هر حال هنگامی که کلیه مطالب و موارد مذکور در این بحث که بوسیله نویسندگان نوشته شده است را زیر بررسی اندیشمندانه و خردمندانه قرار دهیم این نتیجه بدست می آید که به احتمال نزدیک به یقین علی در نجف دفن نشده است. ولی علما و فقهای شیعه گری باید در خاک سپاری علی در نجف پافشاری کنند تا بتوانند مرکز اصلی دینداری و دین فروشی خود را در آنجا متمرکز کنند و پیروان افسون شده بینوای شیعه گری هر سال میلیاردها دلار بنام خمس و زکات و سهم امام و غیره به جیب سیری ناپذیر آنها سرازیر کنند.
حسن بن علی(امام دوم شیعیان)
پس از قتل علی طرفداران وفادارش گرد پسر ارشدش حسن بن علی که در آن زمان 37سال داشت آمدند و قصد داشتند وی را به کرسی خلافت بنشانند، ولی او انسانی مسالمت جو و صلح خواه بود و میل نداشت با معاویه بن ابوسفیان رویارویی کند. زمانی که حسن آگاهی حاصل کرد که معاویه برای حل قضیه خلافت به سوی عراق روانه شده است او نیز با لشگری عازم آن منطقه شد. ولی به یاران نزدیک خود گفت قصد رویارویی با معاویه را ندارد بلکه می خواهد با معاویه صلح کند. این خبر به گوش سربازانش رسید و چون آنها مایل نبودند، حسن با معاویه صلح کند در مدائن ضربه کشنده ای به او وارد کردند. دکتر طه حسین در کتاب علی و فرزندانش ترجمع محمد علی شیرازی صفحه201-201 می نویسد: معاویه نمایندگانی نزد حسن فرستاد و به او و یارانش زینهار داد که یا آماده جنگ باشند و یا مبلغ 5میلیون درهم که در بیت المال موجود بود و دو بخش از بلوک های بصره را برای همه عمر بپذیرند و تن به صلح دهند. حسن پیشنهاد صلح را پذیرفت و با معاویه پیمانی امضاء کرد و خلافت را به وی واگذار نمود. محمد حسین طباطبایی در کتاب شیعه در اسلام قم انتشارات دارالتبلیغ اسلامی سال1348، به نقل از ارشاد مفید و مناقب ابن شهر آشوب و سایر کتب معتبر تاریخی نوشته است: در پیمانی که بین معاویه و حسن بن علی منعقد شد، موافقت به عمل آمد که پس از مرگ معاویه حسن جانشین وی و خلیفه شود. این نکته که بویژه بوسیله محمد حسین طباطبایی به نقل از نویسندگان مشهور عرب به رشته نگارش در آمد، بیانگر این واقعیت است که حتی شخص مسالمت جویی مانند حسین بن علی نیز که در ظاهر به قیمت رنجش طرفدارانش میدان را برای معاویه خالی گذاشته، در باطن چشم براه کسب قدرت بوده و آنهم خلافت نه آنگونه که آخوندها می گویند مقام امامت. معروف است که امام حسن در بین خاندان علی قهرمان زنبارگی بوده است. احمد رضایی در کتاب نهضت حسینی می نویسد: چون گفته شده بود که پیامبر در طفولیت بسیار بر ناف حسن بوسه می زد از اینرو زنانی که داوطلب ازدواج با حسن بودند تا نافشان به ناف وی برسد و از این لحاظ بدنشان از آتش دوزخ مصون بماند. بهرام چوبینه در کتاب تشیع و سیاست در ایران جلد اول صفحه136 می نویسد: حسن بن علی با هفتاد کنیز ازدواج کرده است. پیروان حسن از اینکه وی با معاویه پیمان صلح امضاء کرد و خلافت را به وی واگذار نمود از اینرو رنجیده خاطر شدند و به برادرش حسین بن علی روی آوردند. حسن و حسین فرزندان علی از حیث اخلاق و رفتار و فروزه های روانی با یکدیگر اختلاف فاحش داشتند. دکتر طه حسین در کتاب علی و فرزندانش صفحه219 می گوید: حسن صلح جو بود و از ستیز و مبارزه دوری می جوست ولی حسین مانند پدرش علی ستیزه جو و سختگیر بود و با کاربرد مسامحه در امور، میانه ای نداشت و از اینکه برادرش حسن زبان به انتقاد و اعتراض می گشود، اما حسن او را تهدید کرد که اگر خاموش نشود، تا انجام یافتن صلح او را به زنجیر خواهد کشید. از دگر سو حسین انسانی زیرک و دوراندیش بود و هنگام درگذشت برادرش می دانست، با معاویه که در آن زمان قدرت خود را بر سرزمینهای مسلمان نشین گسترش داده بود، یارای برابری ندارد و از اینرو از قیام بر ضد معاویه خودداری کرد. و اما معاویه پس از درگذشت حسن دو کار انجام داد که بر خلاف پیمانی بود که با حسن امضاء نموده بود. یکی اینکه برای ولیعهدی پسرش یزید از مردم بیعت گرفت و با این کار قصد داشت خلافت را در خاندان خود موروثی کند. دیگر آنکه گروهی از مردم کوفه را کشت. این دو کار به حسین بهانه داد تا خود را در برابر معاویه احساس کند. با این وجود حسین جرات قیام در برابر معاویه را نداشت و تنها به پیروانش دستور داد رفتار او را مورد انتقاد قرار دهند. در کتاب سفینه البحار و مدینه الاحکام و الاثار نوشته حاج شیخ عباس قمی صفحه164 می نویسد: (از زبان حسین بن علی) ما از تبار قریش هستیم و هواخواهان ما عرب و دشمنان ما ایرانی ها هستند. روشن است که هر عربی از هر ایرانی بهتر و بالاتر و هر ایرانی از دشمنان ما هم بدتر است. ایرانیها را باید دستگیر کرد و به مدینه آورد، زنانشان را به فروش رسانید و مردانشان را بفروش رسانید و مردانشان را به بردگی و غلامی اعراب گماشت. در سال679-660 معاویه درگذشت و یزید فرزندش جانشینی او را بر عهده گرفت. ولی حسین که در پی کسب قدرت بود از بیعت با یزید خودداری کرد و برای اینکه خود را از فشار و گزند وی محفوظ دارد، مدینه را ترک گفت و در پایان ماه رجب سال679-660 در مکه سکونت گزید و تصمیم گرفت برای کسب قدرت خلافت با یزید رویارویی کند. باید توجه داشت که جاه طلبی حسین برای بدست آوردن قدرت خلافت تازگی نداشت و بر پایه نوشته دکتر طه حسین در کتاب علی و فرزندانش صفحه220 می گوید: حسین حتی در زمان معاویه نیز خیال در دست گرفتن خلافت را داشت، ولی متوجه شد که وقت رویارویی با معاویه را ندارد و از اینرو تصمیم گرفت شکیبایی پیشه سازد تا در فرصت مناسب تری به آن کار دست بزند. با این وجود به پیروانش دستور داد از کارهای معاویه و حکام ستمگرش به سختی انتقاد کنند و پیروانش دستورات او را اجرا کردند. هنگامی که حسین بن علی برای روبرو شدن با یزید آهنگ کوفه کرد برادر ناتنی اش محمد حنیفه که بعدها رهبر و امام زمان فرقه کیسانیه شد و جمعی از هواخواهانش به وی توصیه کردند، از این ماجراجویی دست بردارد و جان خود را در پروا قرار ندهد. در کتاب علی و فرزندانش نوشته دکتر طه حسین صفحه56 می نویسد: ابن عباس نیز به حسین نصیحت کرد، بجای کوفه به یمن برود و به شیعیان آن منطقه بپیوندد. سعید بن عاص نماینده یزد در مکه نیز با حسین مدارا کرد و به او توصیه نمود، از رفتن به کوفه خودداری کند و در مکه بماند، زیرا این ماجراجویی به بهای جانش خواهد انجامید. ولی حسین توصیه تمام افراد مذکور را نادیده گرفت و آهنگ کوفه کرد. شیخ طوسی در تلخیص کافی و سید مرتضی علم الهدی در تنزیه الانبیاء نوشته اند که: حسین امید فراوانی به تکیه زدن به کرسی خلافت داشته است. بویژه باید به این نکته توجه داشت که هدف حسین خلافت بوده است نه امامت. هیچیک از نویسندگان قرن اول هجری نامی از امامت حسین نبرده اند. امامت حسین یک اختراع آسمندانه تاریخی است که ملایان شیعه گری برای رونق کسب و کار روضه خوانی خود بوجود آورده اند. صالحی نجف آبادی در کتاب خود بنام شهید جاوید در صفحه266 از قول طبری می نویسد: حسین از نارضایی های مردم عراق و کوفه و بصره استفاده کرده، روابطی با آنها برقرار نموده و برای رهبران بصره نامه هایی برای جلب پشتیبانی آنها از خود ارسال داشته بود. حسین در یکی از نامه های مذکور نوشته است: خداوند محمد را به رسالت خود برگزید، سپس او را به جهان دیگر برد و ما اهل بیت برای خلافت رسول خدا از مردم دیگر شایسته تر بودیم، ولی قوم ما خلافت را از ما گرفته به خود اختصاص دادند و ما برای خلافت اسلامی شایسته تریم از کسانی که بر این مقام تکیه زدند و اینک فرستاده خود را با این نامه فرستادم و شما را دعوت می کنم که به منظور زنده کردن کتاب خدا و سنت محمد کمک کنید، چون سنت اسلام مرده و بدعت جای آنرا گرفته است. اهالی کوفه و بویژه بزرگان آنها نیز نامه های زیادی به حسین نوشتند و نمایندگانی را از خود به سوی او روانه داشتند و وی را فرا خواندند تا به کوفه برود و دستگاه بیدادگری بنی امیه را براندازد و به وی قول دادند که برای رسیدن به این هدف از هیچ کوشش و کمکی به او فروگزار نخواهند کرد. حسین به ندای اهالی کوفه پاسخ مثبت داد و اعلام داشت که پیش از حرکت پسر عم خود مسلم بن عقیل را به کوفه خواهد فرستاد تا زمینه عملیات آینده او را در انجام این هدف بررسی و آماده سازد. هزاران نفر از اهالی کوفه پشتیبانی خود را از حسین اعلام داشتند و ابوثمامه ساعدی برای کمک به حسین به جمع آوری پول و سلاح پرداخت. مسلم بن عقیل نیز به حسین پیام فرستاد که همه کارها بخوبی پیش میرود و با آمدن او به کوفه رژیم بنی امیه سرنگون خواهد شد. حکمران کوفه در این زمان، نعمان بن بشیر بود که چون وظیفه خود را برای کشف ماموریت مسلم بخوبی انجام نداد، یزید او را از حکومت کوفه کنار گذاشت و عبیدالله بن زیاد را به جای او به حکومت آن ناحیه فرستاد. عبیدالله بن زیاد پس از ورود به کوفه جاسوسی بنام مغیل برای مسلم تعیین کرد و از جزییات فعالیتهای مسلم آگاه شد و سپس او را دستگیر و اعدام کرد. حسین که از این رویداد های ناامید کننده غافل بود و هنوز فکر می کرد در هنگام ورود به کوفه مردم این شهر با آغوش باز او را پذیرا خواهند شد با اعضای خانواده و پیروانش براه خود به سوی کوفه ادامه داد و حتی در ناحیه تنعیم یکی از کاروانهایی را که برای یزید کالا حمل می کرد مورد حمله قرار داد و اموال و شترهایش را تصرف کرد. هنگامی که حسین و همراهانش به ثعلبیه رسیدند او برای نخستین بار از رویداد هایی که بر ضدش انجام گرفته بود آگاه شد. باید در نظر داشت که آخوندها می گویند امامها به تمام زبانهای روی زمین سخن می گویند، پشت سرشان را می بینند، و از تمام رموز و اسرار جهان و پیش آمدهای آینده با خبر هستند. با این وجود معلوم نیست چرا حسین از تمام این رویدادها بی خبر بوده و حتی پسر عم خود مسلم را به کوفه فرستاده است تا اوضاع و احوال آنجا را بررسی کند و او را در جریان آگاه سازد. بهر حال پس از اینکه حسین از واقعیات رویدادها آگاهی حاصل کرد تصمیم گرفت به مدینه بازگشت کند ولی برادران مسلم معتقد بودند که باید چنگ کرد و انتقام خون برادرشان را گرفت. هنگامی که حسین جلوتر رفت مشاهده کرد که یک لشگر سوار نظام کوفی راه را بر او بسته است. در اینجا او به گونه جدی قصد بازگشت به مدینه را کرد اما فرمانده سربازان کوفی حر بن یزید که پس از آن به لشگریان حسین پیوست و در راه او کشته شد راه را بر او بست و وی را از اینکار بازداشت. صبح روز بعد عمر بن سعد ابی وقاص به چهار هزار نفر سرباز کوفی وارد صحنه شد و برای حسین پیام فرستاد که او چه نقشه ای دارد و چه می خواهد. حسین پاسخ داد که اهالی کوفه از او دعوت کردند به این منطقه بیاید ولی اکنون که از قول خود بازگشته و پذیرای او نیستند او تقاضا دارد به وی اجازه داده شود از سه کار یکی را انجام دهد. یا به حجاز برود یا به شام نزد یزید برود و موضوع اختلاف را به گونه خصوصی با او حل کند و یا اینکه عازم سرزمین دیگری شود و با مشرکین و کفار به جنگ بپردازد. عمر بن سعد شرایط پیشنهاد شده بوسیله حسین را به آگاهی عبیدالله بن زیاد رسانید. عبید اظهار داشت حسین یا باید با یزید بیعت کند و یا بیدرنگ مورد حمله قرار بگیرد. اگر شعارهای ثابتی که آخوندها و روضه خوانها روی منبر می دهند کمی به واقعیت های تاریخی رو کنیم معلوم می شود که براستی حس جاه طلبی و قدرت خواهی، حسین را به صحرای کربلا کشانید و او با آهنگ کسب قدرت و خلافت، خود و خانواده اش را قربانی ستمگریهای یزید و سپاهیانش کرد. ملایان و روضه خوانهای ایرانی می گویند حسین قیام کرد تا کشته شود و با شهادت خود اسلام را زنده کند و با دادن خون خود حقانیت شیعه گری را ثابت و نهال مذهب بر حق شیعه را آبیاری کند. یکی از ملایان بنام مهدی سراج انصاری در کتابش بنام شیعه چه می گوید صفحه209 می نویسد: نهضت حسینی برای سرنگون کردن کاخ ظلم و ستم بود، برای بلند کردن پرچم دین مقدس اسلام بود، و بهر خشنودی خدا بوده است. ولی بررسی نوشته های تاریخی بخوبی نشان می دهد که حسین فکر می کرد با کمک اهالی کوفه می تواند بر ضد یزید قیام کند او را نابود سازد و خود بر تخت خلافت تکیه زند. اما هنگامی که وارد صحنه کارزار شد متوجه گردید که موضوع غیر از آنست که او در ذهن و خیال می پرورانده است.(شعار ما اهل کوفه نیستیم حسین تنها بماند بخوبی نشان از این واقعیت تاریخی دارد). بنابراین یزید نه تنها قصد داشت خلافت را در خاندان بنی امیه نگهداری کند بلکه قلب او از احساس کینه و انتقام نسبت به خاندان بنی هاشم خالی نبود و اکنون فرصتی برایش ایجاد شده بود تا به شعله های سرکش انتقامجویی خود از خاندان بنی هاشم آبی بپاشد. گذشته از تمام مطالبی که در این بحث شرح داده شده یک استدلال منطقی و عقلانی ساده، تراژدی کربلا و کشته شدن حسین را که صدها سال است وسیله عوام فریبی ملایان شیعه گری و کسب و کار پر درآمد روضه خوانها شده است، برای ما حل و آشکار می کند. بدین شرح که کشته شدن حسین در صحرای کربلا بدون تردید از دو حال خارج نیست. یا به گونه ای که ملاها و روضه خوانها می گویند حسین تصمیم گرفته است برای نیرومند شدن و گسترش و اشاعه اسلام خود را در راه الله شهید کند و یا اینکه کشته شدن او سرنوشتی بوده که الله از پیش برایش مقدر کرده و حسین بر پایه سرنوشت از پیش تعیین شده میبایستی در روز دهم ماه محرم سال 60هجری قمری در صحرای کربلا به دست شمر ذی الجوش کشته شود. این دو فرضیه ناگزیر ما را به حقایقی غیر قابل انکار زیر رهنمون می شود:
1-با توجه به اینکه آیه195بقره در قران می گوید: با دستهای خود سبب هلاکت خویش نشوید.. حسین حق نداشته است جان خود را قربانی جاه طلبی اش بکند و برای تکیه زدن بر کرسی خلافت خود را به کشتن بدهد. حال که حسین فرمان الله را که در آیه195بقره ذکر شده نادیده گرفته و برای راضی کردن حس جاه طلبی اش خود را به کشتن داده، در واقع به ارتکاب فعل حرام دست زده است و از اینرو وی در پیشگاه الهی واجد ارج و منزلتی نیست. وانگهی حسین در راه رسیدن به قدرت خلافت نه تنها بر خلاف نص بارز آیه مذکور عمل کرده و خود را به کشتن داده، بلکه سبب کشته شدن 72نفر از اعضای خانواده اش و یارانش نیز شده و بنابراین با نادیده گرفتن آیه195بقره و به کشتن دادن خود و اعضای خانواده و یارانش از نظر مذهبی، انسانی لغزشکار، عصیانگر و قابل مجازات نیز بشمار می رود.
2-فرض کشته شدن حسین در نتیجه سرنوشتی که الله از پیش برایش مقدر کرده موضوع آیه145 آل عمران، 17انفال، 51توبه، 4ابراهیم، 96صافات است. زیرا این آیه می گوید: و شما نمی خواهید چیزی جز آنچه الله بخواهد... مفهوم تمام این آیات حاکی است که سرنوشت انسان از پیش مقدر شده و افراد بشر هیچ اختیاری در تغییر سرنوشت خود ندارند. بنابراین شهادت حسین در صحرای کربلا اراده و مشیت الله بوده و حسین به غیر از تن دادن به سرنوشتی که الله از پیش برایش مقدر کرده، هچ چاره و اختیاری نداشته است. از اینرو روضه خوانی آخوندها بالای منبرها و گریاندن مردم به سبب کشته شدن حسین حمل بر نارضایی مردم از اراده الله خواهد شد و روضه خوانی اخوندها و عزاداری و گریه و زاری پا منبریهایش به سبب کشته شدن حسین در واقع ابراز نارضایتی و شورش در برابر مشیت الله خواهد بود.
3-چون بر پایه مفاهیم آیات بالا جزییات اعمال افراد بشر از پیش بوسیله الله در سرنوشت آنها مقدر می شود، تا جایی که به قول امام غزالی که در واقع همان مفهوم قسمتی از آیه59انعام است که می گوید: حتی برگی بدون اجازه الله از درختی فرو نمی آید.. بنابراین یزید، عبیدالله بن زیاد، عمر بن سعد، شمرذی الجوشن، حرمله، خولی، و سایر افرادی که در کشته شدن حسین دست داشتند براستی اسباب و ابزاری برای اجرای مشیت الهی بوده و از اینرو لعن و سرزنش این افراد به منزله نفی اراده الله بشمار می رود.
به هر حال اگر از پوسته داستانهای ساختگی و خرافی و رسالتهای مذهبی بی پایه و یاوه هایی که روضه خوانها برای قتل حسین و رویداد کربلا شرح می دهند بیرون آییم و بخواهیم جنگ بین حسین و یزید را با دیدی منطقی و تاریخی نگاه کنیم باید به روش حسین در این جنگ تنها یک مزیت بدهیم و آن اینکه حسین به عنوان یک رهبر قبیله ای عرب در برابر پذیرش یکی از دو حالت جنگ و نابودی و یا تسلیم شدن و تن دادن به ذلت و خواری، او نخست را انتخاب کرد. نکته دیگری که نباید از شرح آن در این گفتار بازماند، موضوع شهربانو است که ملایان و نویسندگان شیعه گری او را دختر یزدگرد سوم پادشاه وقت پارس، می دانند و نوشته اند که حسین به توصیه پدرش علی با او ازدواج کرده و زین العابدین امام چهارم شیعیان ثمره این ازدواج بوده است. دلیل اینکه ملایان پا فشاری می کنند نشان دهند که حسین با شهربانو به اصطلاح دختر یزدگرد ازدواج کرده آنست که امامهای پس از حسین از نسل یزدگرد سوم هستند و با این کار ثابت کنند که خون ایرانی در نسل امامهای تازی جاری بوده و بدین وسیله بین مردم ایران و امامهای تازی یک پیوند احساسی بوجود آورند. محمد بن یعقوب کلینی در اصول کافی جلد2 صفحه386 و محمد باقر مجلسی در بحارالانوار جلد11صفحه4 این رویداد را که یکی از دروغهای شرم آور تاریخی و شبیه افسانه ای است که برای ملیکه مادر امام زمان ساخته اند، در نوشته های خود شرح داده اند. دلیلهای تاریخی بسیاری وجود دارد که ثابت می کند یزدگرد سوم هیچگاه دختری بنام شهربانو نبوده و حسین نیز بدون تردید در تمام درازای عمر خود با چنین دختری ازدواج نکرده است. یکی از دلایل نوشته های علی شریعتی در کتاب تشیع علوی و تشیع صفوی صفحه های94-95 می باشد. علی شریعتی در این کتاب گفتگویی را که مجلسی از قول امام جعفر صادق نقل کرده و مدعی است آن گفتگو به زبان عربی بین علی و شهربانو انجام گرفته، شرح داده و درستی چنین رویدادی را بسیار چندش آور توصیف کرده است. زیرا نه علی به زبان پهلوی ساسانی می دانسته نه شهربانو به زبان تازی سخن می گفته است. یک دلیل همه پذیر وجود دارد که بدون تردید ثابت می کند ولو اینکه به فرض محال یزدگرد سوم دارای دختری بنام شهربانو بوده که بوسیله تازیها اسیر شده، این دختر بنا به دلائل زمانی هیچگاه نمی توانسته است به عقد حسین درآید. آن دلیل عبارت از آنست که حسین در سال4هجری قمری زایش یافته و سال60قمری در صحرای کربلا کشته شده است. و بدین ترتیب 56سال عمر کرده است. جنگ قادسیه نیز در سال16 هجری روی داده و در این سال ایران به دست تازیها شکست خورده است. از دگر سو علی بن حسین (زین العابدین) در سال38هجری قمری زایش یافته است و در سال 95 قمری درگذشته است. با توجه به اینکه سالهای تاریخی ذکر شده در بالا قابل انکار نیستند اگر فرض کنیم یزدگرد دختری به این نام داشته که در جنگ قادسیه اسیر شده و به مدینه آورده شده باشد، چون در این سال16 هجری قمری حسین تنها12سال داشته، بنابراین او باید در دوازده سالگی با شهربانو ازدواج کرده باشد، در حالیکه می دانیم حسین هیچگاه در 12سالگی ازدواج نکرده است. حال با نگرش به گفته مشهور ما در زبان فارسی که می گوید فرض محال، محال نیست، اگر جنبه محال دیگری به سایر از محالات فرض شده در بالا بیافزاییم و فرض کنیم فرضیه بالا درست بوده و یزدگرد سوم دختری بنام شهربانو داشته و این دختر در جنگ قادسیه بوسیله تازیها اسیر و به مدینه آورده شده باشد و حسین در سن12 سالگی او را به عقد خود در آورده باشد، بنابراین زین العابدین باید حد بالا 5 سال پس از ازدواج حسین و شهربانو یعنی در سال38هجری قمری زایش یافته باشد. بنابراین از ملایان و روحانیونی که در صنعت دروغسازی قهرمانهای بدون رغیب هستند باید پرسش کرد، آیا این درست است که حسین و شهربانو در سال16هجری قمری با یکدیگر ازدواج کرده و مدت22سال رحم شهربانو به استراحت مشغول بوده است؟ آیا تا کنون ما ایرانیها برای آن بیگناهانی که برای دفاع از کشور خود به پا خواستند و به دست تازیهای وحشی، خونشان ناجوانمردانه و وحشیانه ریخته شد، زاری کرده ایم؟ دکتر عبدالحسین زرین کوب در کتاب خود بنام تاریخ ایران پس از اسلام صفحه400 می نویسد: هنگامی که پس از شکست ایران در جنگ قادسیه تازیها زنها و کودکان ایرانیها را اسیر کردند و از نهاوند به مدینه آوردند ابولولو یا همان فیروز که عمر را کشت در آنجا ایستاده بود و دست به سر کودکان خردسال می کشید و برای آنها گریه می کرد.
و اما پس از اینکه جنگ کربلا پایان یافت و حسین و72 نفر یارانش کشته شدند و خانواده حسین اسیر و به دمشق اعزام گردیدند، یزید آنچنان با علی بن حسین(زین العابدین) که به سبب بیماری در جنگ شرکت نکرده و جان سالم بدر برده بود و خانواده حسین بن علی خوشرفتاری کرد که زین العابدین بدین مناسبت از یزید قدردانی کرد. یزید دستور داد خانواده حسین را با نهایت ادب و احترام به مدینه بازگشت دهند. فرمانده گروهی که خانواده حسین را در این مسافرت بدرقه می کرد، آنقدر نسبت به آنها مهربانی کد که زنان خانواده حسین دستبندهای خود را به نشانه سپاس و قدردانی به او هدیه دادند. و یزید هم در آخر با خواهر حسین ازدواج کرد. ولی پس از جنگ قادسیه، هنگامی که تازیها زنان و اطفال اسیر ایرانی را وارد مدینه کردند اطفال ایرانی را از مادرشان جدا کردند و آنها را به فروش رسانیدند و مادرانشان را بین لشگریان تازی تقسیم کردند. آنوقت آیا تا کنون ما برای این همه فجایع شرم آوری که تازیهای به اصطلاح مسلمان بر سر هم میهنان ما آوردند، انگشت تاسف به دندان گرفته ایم که برای شام غریبان زینب و سکینه و رقیه و غیره که همه از ساخته های ملایان است غمه بر سر میزنیم. تمام تاریخ نویسان معتبر اسلامی جهان: گوستارلوبون کتاب تمدن اسلام و عرب ترجمه محمد تقی فخر داعی صفحه90-160و علی دشتی کتاب 23سال صفحه272-278-279و بهرام چوبینه کتاب تشیع و سیاست در ایران جلد دوم صفحه34و سالنامه اسلام جلد دوم صفحه915و احمد بن یحیی البلاذری کتاب فتوح البلدان بخش مربوط به ایران ترجمه دکتر آذرتاش تهران انتشارات بنیاد فرهنگ ایران سال1346 صفحه55 عقیده دارند: که هدف محمد در ایجاد دین اسلام، کسب مال و منال و ثروت و غارت و چپاول اموال مردم بود، نه بنیادگزاری یک دین راستین آسمانی. پیش از اینکه بحث راجع به حسین را به پایان ببرم باید نکته ای را به آگاهی آن گروه از هم میهنان ارجمندی که پای منبر آخوندها برای امام حسین ملقب به مظلوم سینه چاک می زنند برسانم و این موضوع را از کتابهای فتوح البلدان نوشته بلاذری صفحه183 و تاریخ سیاسی اسلام نوشته دکتر ابراهیم حسن جلد اول ترجمه ابوالقاسم پاینده صفحه288 نقل می کنم: میدانیم که مردم طبرستان (مازندران در شمال کشور) سالهای زیادی در برابر یورش تازیها مبارزه و پایداری کردند، به گونه ای که طبرستان پیوسته پهنه نبردهای مردم ایران بر ضد حکومت تازیها بود. در خلافت عثمان تازیها آهنگ فتح طبرستان را کردند و عثمان برای این منظور سعید بن عاص حاکم کوفه را برای سرکوبی مردم طبرستان روانه داشت. امام حسن و امام حسین فرزندان علی بن ابیطالب نه تنها در این جنگ شرکت داشتند، بلکه جزو سرداران لشگریان سعید بن عاص بشمار می رفتند و رهبری این جنگها را به عهده داشتند بنا بر نوشته دکتر حسن ایراهیم حسن خدا می داند این دو امام محبوب مردم شیعه ایران چه کشتارهایی از مردم این کشور کرده اند.
محل خاک سپاری سر و بدن حسین بن علی
درباره محل خاک سپاری سر و بدن حسین بین نویسندگان و تاریخ نویسان مشهور و معتبر عرب عقاید گوناگون وجود دارد. نویسندگان و تاریخ نویسان عرب درباره دفن سر حسین دست کم شش عقیده به شرح زیر ابراز کردند:
1-بعضی از فقها بر پایه نوشته های کتابهای کافی، التهذیب، و سایر کتابها عقیده دارند که سر حسین را در کگنار جسد پدرش علی در نجف به خاک سپردند. برخی از کتابها نیز نوشته اند که امام جعفر صادق به فرزندش اسماعیل گفته است هنگامی که سر حسین را به دمشق بردند یک برده شیعه آنرا دزدید و در کنار پدرش علی به خاک سپرد.
2-عقیده دوم حاکی است که امام زین العابدین بیمار، سر پدرش را به جسدش وصل کرد و آنها را با یکدیگر در کنار جسد پدرش به خاک سپرد. بدیهی است بنا به نوشته حسن الامین به نقل از مسعودی در مروج الذهب درباره محل خاک سپاری جسد خود علی، در نجف نیز تردید وجود دارد. گذشته از آن به گونه ای که در بالا شرح داده شد نوشته های تاریخی محل خاک سپاری جسد علی را در نجف تایید نمی کنند.
3- یزید سر حسین را برای عمر سعید بن عاص به مدینه فرستاد که وی آنرا در معرض مشاهده اهالی مدینه قرار دهد و در انجا سر حسین را در کنار آرامگاه مادرش فاطمه زهرا به خاک سپارند.
4-بر پایه عقیده چهارم، ثبت الجوزی از ابن ابی الدنیا نقل می کند که سر حسین را در خانه یزید در دمشق یافتند و آنرا کفن کردند و در باب الفردیس به خاک سپردند. این عقیده را البلاذری و الواقی تایید کرده و معتقدند که سر حسین نزدیک مسجد اموی در دمشق به خاک سپرده شده است.
5-عقیده پنجم حاکی است که یزید سر حسین را در کنار فرات فرستاد و در آن محل دفن شد و سپس مسجد بزرگی در آن منطقه بنا گردید.
6-عقیده ششم آنست که خلفای فاطمیه در مصر به حاکم عسقلان دستور دادند، سر حسین را از باب الفردیس به مصر بفرستند و پس از اینکه سر حسین از باب الفردیس به عسقلان آورده شد، به مصر گسیل گردید و خلفای فاطمیه آنرا در مصر در محلی که راس الحسین نام دارد دفن و ضریحی برای آن بر پا کردند که اکنون زیارتگاه قرار دارد. حسن الامین نویسنده دائره المعارف شیعه در اسلام که این مطالب از او اقتباس شده است، این عقیده را از سایر گفته ها به واقعیت نزدیک تر میداند. همین نویسنده می نویسد: در دمشق گورستانی وجود دارد که گورستان در کوچک نامیده می شود در این گورستان ضریحی وجود دارد که روی سنگ آرامگاه واقع در آن نوشته شده است این مقبره محل دفن سرهای عباس بن علی، علی اکبر بن حسین و حبیب بن مظاهر است. ضریح مذکور را بعدها خراب کردند و آنرا نوسازی کردند. نویسنده مذکور معتقد است با توجه به اینکه یزید برای ارضای نفس خودخواهی و نمایش پیروزی اش بر حسین، دستور داد سرهای کشته شدگان را به دمشق برده و در معرض تماشای همگانی قرار دهند، بنابراین می توان گفته مذکور را پذیرا شد و باور نمود که سرهای افراد نامبرده در دمشق دفن شده است. پس از پایان جنگ کربلا سربازان عمر بن سعد سرهای کشته شدگان مهم را با خود به مرکز خلافت یزید در دمشق بردند و بدنهای بدون سر آنها را در محل کارزار ترک کردند. پس از اینکه لشگریان ابن سعد محل جنگ را ترک کردند، افراد طایفه بنی اسد که در آن نواحی زندگی می کردند جسد حسین و سایر کشته شدگان را در آن محل دفن کردند و سپس طرفداران حسین یک ضریح معمولی روی آرامگاه حسین بنا کردند. پس از مرگ یزید پیروان حسین در محل آرامگاه او مسجدی نیز بوجود آوردند. ضریح و مسجد کنونی مذکور تا زمان هارون الرشید خلیفه عباسی وجود داشت تا اینکه وی آنرا ویران کرد و دستور داد درخت سدری را نیز که در آن محل وجود داشت از بین بردند. محمد بن ابیطالب می نویسد: بعد از اینکه هارون الرشید ضریح و مسجد محل دفن حسین را ویران کرد مامون خلیفه عباسی از نو آنرا بنا کرد. طبری می نویسد: در زمان خلافت متوکل عباسی، عبدالله بن محمود حاکم مدینه آگاهی یافت که امام هادی امام دهم شیعیان برای نیرومند کردن شیعه امامیه تلاش می کند و موضوع را به متوکل عباسی گزارش داد. دو سال بعد، متوکل عباسی آگاهی حاصل کرد که مردم السواد در سرزمین نینوا جمع می شوند و به زیارت مرقد حسین می پردازند و آن منطقه مرکز ارتباطات و فعالیتهای شیعیان علوی شده است. از این رو او که به شدت از علی و خاندان او نفرت داشت در سال237قمری دستور داد که مقبره حسین و حتی خانه ها و ساختمانهای اطراف آنرا ویران کنند و زمین آنرا شخم بزنند و در آن آب بیندازند و در آنجا زراعت نمایند. متوکل عباسی همچنین دستور داد از رفت و آمد مردم به آن منطقه جلوگیری شود. پس از قتل خلیفه متوکل عباسی پسرش المعتضد که دوست خاندان علی بود به جانشینی او به خلافت رسید و بر پایه نوشته ملا محمد باقر مجلسی در بحارالانوار دستور داد آرامگاه و ضریح حسین را دوباره بنا کنند و به شیعیان نیکی های بسیار کرد. در زمان خلافت المعتضد خلیفه عباسی، محمد بن زیاد از نواده های حسن بن علی بن ابیطالب که ملقب به الداعی الصغیر بود و پادشاهی طبرستان را بر عهده داشت، دستور داد برای آرامگاههای حسین و علی ضریحهای تازه ای بسازند. ساختمان این ضریحها بین سالهای279-289 قمری پایان پذیرفت. در سال 269قمری عضدالدوله دیلمی از شاهان آل بویه ضریحهای علی و حسین را با شکوه و جلال فراوان نوسازیی کرد و اموال بسیاری وقف آن نمود و هر سال به زیارت مرقد حسین می رفت. عضدالدوله دیلمی گذشته از نوسازی شکوهمندانه ضریح حسین و وقف اموال زیادی برای ضریح، به افرادی نیز که در حوالی مدفن حسین بسر می بردند کمکهای مالی فراوانی نمود. بنا بر نوشته ابن اثیر در شب14 ربیع الاول سال407قمری دو شمع بزرگی که روی آرامگاه حسین مشتعل بود فرو افتاد و سبب آتش سوزی ضریح شد. از اینرو الحسن بن مفتی بن سهلان ابو محمد المیرازی وزیر پادشاه آل بویه آنرا دوباره بازسازی کرد. این همان ضریحی است که ابن بتونه در مسافرت سال727قمری خود آنرا زیارت کرده و شرح آنرا در کتاب خود آورده است. در سال767 قمری سلطان اویس ایلخانی از شاهان مغول ساختمان جدیدی را برای حرم حسین آغاز کرد که در سال786قمری بوسیله پسرش امد ایلخانی پایان یافت. در سال930قمری سلطان اسماعیل صفوی به زینت ضریح حسین پرداخت و در سال1048قمری سلطان مراد چهارم امپراطور عثمانی گنبد آنرا بنا کرد. در سال1135قمری همسر نادر شاه افشار پول فراوانی برای ساختن محوطه سبز اطراف حرم حسین بن علی هزینه کرد و در سال1232قمری فتحعلی شاه قاجار دستور داد ضریح حسین را نوسازی کنند. در سال1216قمری سعود بن عبدالعزیز بن محمد بن سعود که وهابی بود با لشگری از نجف وارد عراق شد و بیشتر ساکنان کربلا را اعم از مردان سالخورده و زنان و کودکان قتل عام کرد، حرم حسین را ویران کرد و تمام اموال و متعلقات آنرا غارت کرد و حرم حسین را تبدیل به اصطبل اسبان سربازان خود کرد. در سال1258(1843 میلادی) یکبار دیگر سرزمین کربلا بوسیله نجیب پاشا فرمانده لشگر امپراطوری عثمانی غارت گردید. ضریح فعلی حسین در کربلا با آنهمه زرق و برق و تجملات و گنبد طلایی در سال1850میلادی بوسیله ناصر الدین شاه قاجار بنا گردیده است.
خلافت عباسیان و اثر آن در رشد شیعه گری
کشتار بیرحمانه حسین و یارانش در سال680-660 در کربلا سبب شد که یک جبهه رادیکال در شیعیان علی بوجود آید. اهالی کوفه که بر خلاف قول پیشین خود به حسین پشت کرده بودند، به سختی از کرده خود نادم شدند و در سال685-665، مختار بن ابی عبید ثقفی به منظور مخالفت و مبارزه با بنی امیه و گرفتن انتقام خون حسین و نابود کردن قاتلان او رهبری شیعیان علی را بر عهده گرفت. این رویداد تاریخی استخوان بندی شیعه گری را استوار کرد و ایدئولوژی شیعه گری را به عنوان یک مذهب رادیکال در درون اسلام شکل و هستی داد. مختار بن ابو عبید ثقفی امامت زین العابدین را قبول نداشت و یکی دیگر از پسران علی بن ابیطالب بنام محمد حنیفه را که شخصی گوشه گیر بود و تمایلی به امامت نداشت، به عنوان امام و مهدی زمام شیعیان معرفی کرد. بر خلاف حسن بن علی و حسین بن علی، محمد حنیفه فرزند فاطمه زهرا دختر محمد نبود و از همسر دیگر علی بنام خوله بنت جعفر بن قیس که یک کنیز حنفی بود، زایش یافته بود و از اینرو محمد حنفیه خوانده می شد. گروهی که از محمد حنفیه پشتیبانی می کردند، کیسانیه خوانده می شدند. کیسانیه از نام ابوامرا کیسان فرمانده لشگر مختار و رهبر سپاهیان غیر عرب گرفته شده بود. سپاهیان غیر عرب که برای نخستین مرتبه به گروهی شیعیان افزوده شدند و بیشتر آنها را فرزندان ایرانیهایی که پس از جنگ قادسیه به اسارت گرفته شده بودند تشکیل می دادند و موالی نامیده می شدند. ابن اثیر در کامل، کتابی که گروهی ایران شناس روسی بنام تاریخ ایران آن را نوشته اند ترجه کشاورز صفحه159 می گوید: موالی را با پای پیاده و شکم گرسنه به میدان جنگ میفرستادند و استفاده از اسب یا شمشیر را در هنگام جنگ برای آنها منع کرده بودند و از غنائم جنگی هیچ سهمی به آنها نمی دادند. تازیها اسیران ایرانی را به کار نوکری و غلامی خود می گماشتند و با ایرانیها در یک صف حرکت نمی کردند. از عمر پزسش کرده اند با ایرانیهای اسیر چه خواهی کرد پاسخ داده است: مسلمانان آنها را تا زنده هستند می خوردند زمانی که ما و آنها مردیم کودکان ما کودکان آنها را تا زنده اند خواهند خورد. یکی از اقدامات اصلاحی مختار ثقفی آن بود که دستور داد سربازان عرب و غیر عرب یا همام موالی اجازه داشته باشند در جنگ از اسب و شمشیر استفاده کنند. مختار با لشگری که در کوفه بوجود آورد موفق شد بر مخالفان خود و کسانیکه در قتل حسین دست داشتند پیروز شوند و عبیدالله بن زیاد، عمربن سعدابی وقاص (فاتح ایران) و شمر ذی الجوشن و گروهی دیگر از دستیاران آنها را با شکنجه و عذاب به قتل رسانید. سرانجام خود او با هفت هزار نفر از همراهانش یکسال بعد به دست مصعب برادر ابن زبیر کشته شد. قتل مختار و مرگ محمد حنیفه در سال700میلادی نتوانست جنبش کیسانیه را خاموش کند و این جنبش اصول و قواعدی را برای مذهب شیعه گری بوجود آورد. کیسانیه معتقد بودند سه خلیفه ای که پیش از علی خلافت می کردند غیر قانونی و غاصب بودند و علی و سه فرزندش حسن، حسین، محمد حنیفه را جانشینان اصیل و بر حق محمد بن عبدالله میدانستند. بسیاری از پیروان حنیفه اعتقاد داشتند محمد حنیفه نمرده بلکه غیبت کرده است و دوباره ظهور خواهد کرد و با عدل و داد بر دنیا حکومت خواهد کرد. پیروان کیسانیه همچنین معتقد بودند که در هنگام رجعت محمد حنیفه پیش از روز قیامت گروهی از مردگان زنده خواهند شد و او را در به کیفر رسانیدن گناهکاران یاری خواهند داد. پس از در گذشت محمد حنیفه شاخه ای از کیسانیه که هاشمیه نامیده می شدند خط امامت را ادامه دادند و پسر محمد حنیفه بنام ابوهاشم را امام و جانشین او خواندند. بر خلاف محمد حنیفه که شخص ساکت و غیر فعالی بود و به امامت تمایلی نداشت، ولی هاشم بسیار پر جنب و جوش بود و شیعه گری را سازماندهی کرد. ابوهاشم در سال717 میلادی در گذشت و فرقه هاشمیه درباره جانشینی او به چندین گروه تقسیم شدند. بیشتر آنها محمد بن علی یکی از نواده های عباس عموی پیامبر را امام و جانشین ابوهاشم برگزیدند. این گروه به ظاهر خود را مذهبی نشان می دادند ولی براستی هدف جنبش آنها سیاسی بود. افراد این گروه از زمان درگذشت محمد بن عبدالله آرزوی رسیدن به حکومت و خلافت داشتند و در خراسان برای رسیدن به هدف خود یک جنبش زیر زمینی بر ضد خلفای اموی تشکیل داده بودند و سرانجام موفق شدند در سال750میلادی خلافت سلسله بنی امیه را براندازند و خود خلافت را بدست گیرند. خلفای عباسی نخست از شیعیان هواخواهی می کردند و عقیده داشتند خلافت باید در خاندان محمد جریان داشته باشد. اما بزودی خود را از شیعیان جدا ساختند و در صدد جلب پشتیبانی سایر مسلمانان برای خلافت خود برآمدند. شیعیان نیز پیوند خود را به فرزندان و زاده های علی و فاطمه منحصر کردند. در زمان خلافت المهدی خلیفه عباسی785-775 میلادی شیعیان به پشتیبانی علی محمد النفس الزکیه به شورش وسیعی دست زدند که بوسیله نیروهای خلیفه سرکوب شد. پس از شکست شورش مذکور خلیفه المهدی وجود هرگونه پیوند نسلی بین خلفای عباسی و ابوهاشم و علی بن ابیطالب را انکار کرد و حتی اعلام داشت که نسل امامهای شیعیان شاخه عباسیان نیز به عباس و اسلاف خود او بر می گردد. این رویداد سبب نابودی شاخه شیعه گری در عباسیان شد. فرقه کیسانیه بعدها بوسیله شیعیان بنیادی و معتدل در کوفه بی اعتبار شناخته شد و پس از روی کار آمدن خلفای عباسی از هم متلاشی و در پایان قرن دوم هجری قمری بکلی نابود گردید. پس از متلاشی شدن فرقه کیسانیه شیعیان امامیه که شاخه رادیکال شیعه گری را تشکیل می دادند جای آنها را گرفتند و پیوند نسلی امامها را به علی بن ابیطالب، حسن و حسین و فرزندان آنها مربوط ساخت. قتل حسین در سال60-680، توجه شیعیان را به وظیفه امام جلب توجه کرد و چون در پایان دوره خلافت اموی، اصول و مقررات متضادی برای شیعه گری بوجود آمده و پیروان این فرقه نمی دانستند چگونه احکام و فرایض مذهبی درست را از نادرست تشخیص دهند، از اینرو این کار را بر عهده امام گذاشتند. نخستین کسی که وظیفه تدوین فقه اسلامی را بر عهده گرفت محمد بن علی ملقب به باقر امام پنجم شیعیان است. محمد باقر از سیاست بدور بود و در تقیه کامل بسر می برد و عمر خود را صرف تدریس فقه و اصول قران و ایجاد تحکیم اصول فقه شیعه کرد و در واقع فقه شیعه گری را بنیاد نهاد. نکته بسیار جالب توجه در شرح زندگی امام محمد باقر آنست که وی سمت مشاور اقتصادی عبدالملک خلیفه عباسی را که به مذهب شیعه گری عقیده نداشت و خلیفه غاصب نام گرفته بود، پذیرش کرد و در امور اقتصادی مشاور خلیفه بود. ملا محمد باقر مجلسی در کتاب خود بنام بحارالانوار جلد یازدهم می نویسد: یکروز تابستان که آفتاب سوزانی همه جا را فرا گرفته بود مردی بنام محمد بن منکدر در نواحی خارج مدینه، مر فربه و درشت اندامی را مشاهده کرد که همراه چند نفر دیگر به مزارع و کشتزارهایش سرکشی می کند. وی با خود اندیشید، این چگونه شخصی است که زیر این آفتاب سوزان خود را به امور دنیوی مشغول ساخته است. هنگامی که به شخص نامبرده نزدیک شد، مشاهده کرد که وی امام محمد باقر است که نفس زنان و عرق ریزان مشغول بررسی کشتزارهایش می باشد. بدین ترتیب معلوم می شود که همه اعضای خانواده نبوت و امامت پولدار و ثروت دوست بودند و لافهای بی پایه ملایان در اینکه خاندان نبوت و امامت اسلامی فقیر و تنگدست بودند، گزافهایی است که برای جلب مردم به ایدئولوژی شیعه گری و رونق دادن به دکان پر تزویر دینفروشی خود، موعظه می کنند. چند سال پس از درگذشت امام محمد باقر، برادرش زید بن علی به کوفه وارد شد و بر ضد خلیفه اموی، هشام بن عبدالملک شورش کرد. اگرچه گروه زیادی از شیعیان کوفه و همچنین پیروان پیشین برادرش امام محمد باقر، از قیام او پشتیبانی کردند، ولی چون وی خلافت ابوبکر، عمر و عثمان را مشروع و بر حق می دانست و حاضر نشد آنها را ربایشگر خلافت مسلمانان بشمار آورد و تکفیرشان کند، از اینرو پیروان بنیادی تر برادرش امام محمد باقر از پشتیبانی او خودداری کردند و به پسر امام محمد باقر، یعنی امام جعفر صادق که مانند پدرش از سیاست دوری می جست و در تقیه کامل بسر می برد، روی آوردند. اگر چه شورش زید بن علی بر ضد خلیفه اموی هشام بن عبدالملک بجایی نرسید و زید در سال740میلادی بدست نیروهای خلیفه اموی مقتول شد، ولی فرقه مذهبی او بنام زیدیه پس از او زنده ماند. فرقه زیدیه در عقیده خود مبنی بر حقانیت امامهایشان در رهبری اسلامی و محکوم کردن سایر مسلمانان از اینکه با عقیده مذهبی آنها مخالفت می کردند، سختگیر نبودند، ولی عقیده داشتند، باید در برابر آنهایی که مقام خلافت را به نادرستی غصب کرده اند با تمام نیرو ایستادگی و جنگ کرد. بر خلاف فرقه شیعه زیدیه، پیروان مذهب شیعه امامیه به سبب اینکه سایر مسلمانان، حق امامهای انها را در رهبری جامعه اسلامی نادیده گرفته و از اینرو به ارتداد و بیدینی گرائیده بودند، بکلی پیوند خود را با آنها گسیختند و به پیروی کورکورانه و ستایش از امامهای خود پرداختند و بدین ترتیب فرقه شیعه امامیه خود را از سیاست کنار کشید. واژه رافضی و یا بدعتگزار که پیروان مذهب تسنن نسبت به شیعیان بکار می برند، نخست بوسیله فرقه زیدیه درباره شیعیان امامیه بکار گرفته شد، بدین شرح که خودداری فرقه شیعه امامیه از دخالت در سیاست و قیام بر ضد ربایشگران رهبری مسلمانان سبب شد که فرقه شیعه زیدیه آنها را رافض و یا بدعتگزار خواندند. واژه رافضی که نخست بوسیله پیروان زیدیه درباره شیعه امامیه بکار می رفت کم کم بوسیله سنی ها مورد استفاده قرار گرفت و سنی ها نیز این واژه را برای پیروان شیعه امامیه که معتقد بودند، سه خلیفه پیش از علی ربایشگر مقام خلافت مسلمانان بودند، بکار بردند. گروهی از اعضای معتدل زیدیه که در کوفه بسر می بردند و مخالف مبارزه و نبرد مسلحانه بر ضد خلفای اموی بودند، با پذیرش علی بن ابیطالب به عنوان خلیفه چهارم(خلفای راشدین) بوسیله سنی ها جلب شدند.
شیعه امامیه
عبدالقاهر بغدادی در کتاب الفرق بین الفرق در تاریخ مذاهب اسلامی تر جمه محمد جواد شکوری چاپ تهران انتشارات اشراقی سال1358خورشیدی صفحه117 می نویسد: امام محمد باقر در سال117هجری قمری درگذشت و جعفر بن محمد ملقب به صادق به عنوان امام ششم شیعیان جانشین او شد. جعفر بن محمد برای منصور عباسی پیشگویی کرد که او به خلافت خواهد رسید. چون بعدها پیشگویی جعفر بن محمد تحقق یافت و منصور به خلافت رسید از اینرو به پاس این خوش نیتی به جعفر بن محمد لقب صادق داد و او بنام امام جعفر صادق مشهور شد و این لقبی که منصور عباسی به جعفر بن محمد داد، برای همیشه روی وی ماند. در زمان جعفر صادق انقلابات فراوان و تحولات بسیاری در کشورهای اسلامی روی داد و گروههای بسیاری از مسلمانان بر ضد خلافت بنی امیه قیام کردند و با جنگهای خونینی سر انجام سبب سرنگونی خلافت بنی امیه شدند. امام جعفر صادق خود را از تمام این جنگها و رویداد ها بر کنار نگهداشت و با تقیه کامل به تنظیم اصول و احکامی که پدرش درباره فقه شیعه اعلام داشته بود، اشتغال ورزید. علی میر فطروس در کتاب حلاج صفحه56 می نویسد: ابوسلمه خلال همدانی وزیر ابوالعباس سفاح اولین خلیفه عباسی که شخصیتی برجسته و میهن دوست بود، با توصه ابومسلم خراسانی نامه ها و پیامهای زیادی برای جعفر صادق ارسال داشت و او را به پذیرش خلافت دعوت کرد و تصریح نمود که او و ابومسلم خراسانی و تمام یاران و سپاهیان آنها از خلافت وی پشتیبانی خواهند کرد. اما جعفر صادق نامه ها و پیامهای ابوسلمه را اتش زد و از پذیرش مسولیت خلافت پرهیز کرد و به خاندان خود توصیه نمود از شرکت در فعالیتهای سیاسی خودداری کنند. امام جعفر صادق تا انجا از اصل تقیه پیروی می کرد که حتی به پیروانش دستور داد از مبارزه سیاسی بر ضد اهل تسنن دست بردارند و از نظر سیاسی از آنها فرمانبرداری کنند. بدین ترتیب جعفر صادق به شیعه گری که تا ان زمان جنبه یک حزب سیاسی داشت، شکل فرقه مذهبی دادو به عبارت دیگر جعفر صادق شیعه امامه را که با شیعه اثنی عشری تفاوت دارد بنیادریزی کرد و عمر خود را در راه تدوین و تکمیل اصول فقه شیعه گری و آموزش آنها به دیگران صرف کرد. یکی از نوآوریهای فلسفی و فقهی جعفر صادق تئوری اختیار در برابر جبر و تفویض است. موضوع جبر و تفویض از دیر باز مورد بحث گروههای گوناگون مذهبی و فلسفی بوده است. ابوالفتح محمد بن عبدالکریم شهرستانی در کتاب الملل و النحل جلد اول صفحه121 چاپ تهران سال1321خورشیدی می نویسد: چهار اصل منشاء و پایه اختلاف بین فرقه های گوناگون اسلامی دیده می شود که یکی از آنها موضوع جبر و اختیار است. مفهوم جبر آنست که آدمیان در انجام کردار و منش و حتی اراده فکر خویش از خود اختیاری ندارند و اعمال و رفتار و سرنوشت آنها از پیش بوسیله الله یا خدا مقدر شده است. اصول و احکام قران جبری است و مفهوم آیه59 سوره انعام می گوید حتی افتادن برگی از درخت را اراده و خواست الله می داند... و انسان را آلت بی روح و بی اراده ای فرض می کند که به اراده الله جنبش و حرکت و حتی فکر می کند. آیه30دهر نیز می گوید: و شما نمی خواهید چیزی جز آنچه الله بخواهد. در قران آیات زیادی وجود دارد که افکار و منش و کردار انسان را جبری می داند از جمله آنها آیه های145آل عمران، 17انفال، 51توبه، 4ابراهیم، 96صافات، 23-24کهف و غیره. در اسلام حتی احادیث و روایاتی وجود دارد که می گوید پیش از آنکه نطفه مرد در رحم مادر قرار بگیرد الله سرنوشت جنین را تعیین کرده است. مرتضی حسنی رازی در کتاب تبصره العوام فی معرفه الانام، به کوشش عباس اقبال صفحه52 می نویسد: در زمان خلافت عبدالملک بن مروان68-65قمری عبدالله بن زبیر که مدعی خلافت بود، بوسیله حجاج بن یوسف ثقفی سردار جنگی عبدالملک بن مروان مورد تعقیب قرار گرفت و به خانه کعبه پناه برد و در آنجا تحصن اختیار کرد و فکر می کرد که چون خانه گعبه برای مسلمانان جنبه مقدسی دارد و به گفته آیه125بقره که می گوید هر کس به خانه کغبه پناه بیارد جانش در امان خواهد بود، در آنجا جانش در امان می ماند، ولی حجاج بن یوسف ثقفی برای دستگیر کردن عبدالله بن زیبر خانه کعبه را با منجنیق ویران کرد و او را دستگیر ساخت و به قتل رسانید. این رویداد نشان می دهد که برای آنهایی که بنام اسلام حکومت می کردند، هدفهای سیاسی و منافع شخصی به مراتب بیش از مقدسات مذهبی و ارزشهای معنوی وابسته به دین و مذهب اهمیت داشته است. وضع سیاسی و اجتماعی امروز ایران برهان بارز و روشنی به دلایل پیش گفته شده می افزاید. زیرا گروهی ملای بی نام و نشان با حیله و ترفند بر کرسی قدرت تکیه زده و بنام دین و مذهب و الله چنان فجایع و جنایاتی در این کشور مرتکب شده اند که سینه تاریخ از ثبت آنها آرزم دارد. امام جعفر صادق معتقد است، امام برای انجام رسالت خویش که هدایت و ارشاد افراد جامعه اسلامی است، معصوم است و چون معصوم است باید مصونیت کامل داشته باشد. بغدادی در کتاب الفرق بین الفرق صفحه280 می گوید: دلیل اینکه امامها معصوم هستند اینست که پیامبر معصوم است. اینگونه استدلال از طرف فقها و نویسندگان مذهبی در امور دین درست شبیه آنست که یک شخص کلاهبردار بنام آ ادعا کند که او انسانی درستکار و بیگناه است. آنوقت یکی از وابستگان او بنام ب دست به گناهی بزند و در زمانی که رفتار خطا آمیز او مورد پیگیری قرار گیرد او ادعا کند چون فرد آ که از خاندان ماست ادعا کرد که معصوم است، پس بیگناه است. در کتاب محمد در مدینه نوشته دانشگاه آکسفورد سال1956 صفحه324می نویسد: محمد بدن نیمه عریان زینب دختر جحش، همسر پسر خوانده اش را از لای در مشاهده کرد و عاشق او شد و به قول عایشه او را بدون عقد ازدواج و حتی بدون تشریفات مذهبی که برای دیگر مسلمانان وضع کرده بود به زنان حرمسرایش اضافه کرد و همان شب با او همخوابگی کرد. و در همان وقتها که کنانه بن ربیع رییس یهودیان خیبر را که از اعتراف به محل پنهان کردن جواهراتش خودداری کرده بود، زیر شکنجه کشت و زن زیبای او صفیه را به رختخواب برد. در مورد دیگری محمد در جریان قتل عام مردان طایفه یهودی بنی قریظه، ریحانه زن زیبای یکی از جوانان مقتول آن طایفه را برای خود تصرف کرد. و نیز در جنگ با طایفه یهودی بنی مصطلق، جویریه زن زیبایی را که همسر پسر عمویش این ذوالشفر بود و در جنگ مذکور کشته شده بود، به زنان حرمسرایش اضافه کرد. بعلاوه به قول وات، دانته، ولتر و سایر نویسندگان، هنگامی که انسان فکر می کند چگونه محمد آنهمه دروغهای بالدار را بنام الله و فرمانهای چون و چرا ناپذیر آسمانی به مردم تزریق و تحمیل کرد، خرد انسان از حیرت و شگفتی در می ماند. آنوقت جالب است که ما امام را به سبب معصوم بودن پیامبر معصوم و بیگناه و مصون از خطا بشناسیم. به دلیل قدرت خواهی های سیاسی و اجتماعی از راههای مذهبی است که شهرستانی در الملل و النحل صفحه12 و نوبختی در فرق الشیعه صفحه53 نوشته اند، در تاریخ اسلام هیچ عاملی به اندازه امامت سبب برادر کشی مذهبی و خونریزی نشده است. به هر جهت امام جعفر صادق نیز مانند پدران و اجدادش دارای ثروت و املاک و اموال زیاد بود و زمینداری و باغداری می کرد. به گونه ای که از کلینی در کتاب فرع کافی جلد پنجم باب معشیعت بر می آید: جعفر صادق باید از شیک پوشان عصر خود بوده است. کلینی می نویسد: سفیان ثوری بر امام صادق وارد شد و مشاهده کرد، امام جامه ای سفید و بسیار لطیف مانند پرده ای که سفیده تخم مرغ را می پوشانید، بر تن کرده است به گونه ای که بدن وی از زیر جامه بخوبی قابل مشاهده بوده است. سفیان ثوری به وی می گوید: این جامه زیبنده تو نیست. تو بجای اینکه خود را با زیور دهی دنیا آلوده سازی بهتر است خود را با جامه زهد و تقوی زینت دهی. گذشته از آن، به گونه ای که در گذشته شرح داده شد به نوشته کلینی صفحه های 488-489: امام جعفر صادق خود اعتراف کرده است که ثروت او از تمام اهالی مدینه بیشتر بوده است. به علاوه امام جعفر صادق به پیروی از جد طاهرش محمد بن عبدالله که از طرف الله فرضی اش آیه های 103توبه و آیه12مجادله را نازل کرد و از طرف الله به مردم دستور داد به پیامبر صدقه بدهند تا نفسشان پاک شود، امام جعفر صادق نیز به پیروی از آموزش جدش می گوید: من در حالی که ثروتم از اهالی مدینه بیشتر است بازهم از شما پول می گیرم زیرا هدفم اینست که شما پاکیزه شوید. بدین ترتیب امام جعفر صادق نه تنها برای افراد امت شیعه اجتهاد کرد که به او پول بدهند، بلکه منتی نیز سربار آنها نمود و گفت: هنگامی که به من پول می دهید نفس شما پاکیزه می شود. با این شرح معلوم می شود که پیوند بین پول و پاکیزگی دانشی است که تنها امام آنرا می فهمد و بس. زیرا اگر رد کردن پول از خود، انسان را پاکیزه می کند، باید شخصی را که پول بر او وارد می شود نیز کثیف کند، ولی با کمال شگفتی در منطق دیالکتی پیامبر و امام اگرچه پول دارای سرشت کثیف کننده است، هنگامی که از افراد امت به جیب پیامبر و امام ریخته می شود سرشت کثیف کننده اش180 درجه فراگشت شیمیایی پیدا می کند و در طهارت و معصومیت پیامبر و امام تغییری بوجود نمی آورد. پس از درگذشت امام جعفر صادق در سال148قمری و 765میلادی بین پیروان امامیه درباره جانشینی او اختلاف و انشعاب بزرگی بوجود آمد. امام جعفر صادق در زمان حیات خود از بین هفت پسرش، اسماعیل پسر ارشدش را به جانشینی خود برگزیده بود، ولی وی پیش از امام جعفر صادق در سال145قمری درگذشت. پس از مرگ اسماعیل، گروهی از پیروان امامیه مرگ او را انکار کردند و گفتند اسماعیل نمرده بلکه غیبت کرده است و دوباره رجعت خواهد کرد و پسرش محمد را برای جانشینی او به عنوان امام هفتم برگزیدند. گروه دیگری عقیده داشتند که چون اسماعیل در زمان پدرش درگذشته است، از اینرو امامت با مرگ او پایان یافته است. افراد این گروه را اسماعیلیه خواندند. فرقه اسماعیلیه تنها به هفت امام اعتقاد دارند و از اینرو آنها را سبعیه و یا هفت امامی می خوانند. چون با مرگ اسماعیل، جانشینی امام جعفر صادق با تردید و اختلاف روبرو شد، بیشتر پیروان امام جعفر صادق در ابتدا بزرگترین پسر او بنام عبدالله الافتح را به جانشینی او برگزیدند. این گروه که فرقه افتحیه و یا عماریه نامیده شد و شمار قابل توجهی پیرو داشت، تا اواخر قرن چهارم قمری در کوفه مورد توجه قرار داشت. عبدالله افتح نیز چند ماه پس از اینکه نامزد امامت هفتم شد، بدون اینکه پسری از خود باقی بگذارد، درگذشت و از اینرو پیروان امام جعفر صادق به پسر دیگرش موسی کاظم روی آوردند و او را امام هفتم شیعه دوازده امامی خواندند. بدین ترتیب بسیاری از فرقه های شیعه گری که ما برای کوتاه کردن کلام وارد ژرف چگونگی پیدایش و فروریزی آنها نخواهیم شد، در قرون وسطی بوجود آمدند و بتدریج در درازای تاریخ از بین رفتند و نشانه ای از خود بجای نگذاشتند. آن گروه از فرقه های شیعه گری که تا به امروز پای برجاست عبارتند از: 1-شیعه زیدیه که بیشتر در یمن بسر می برند 2-اسماعیلیه که در شبه قاره هندوستان ساکن هستند 3-امامیه که بیشترشان در ایران و جنوب عراق و نیز شبه قاره هندوستان، افغانستان، لبنان و غیره بسر می برند. اهمیت شیعه امامیه نسبت به سایر مذاهب شیعه دارای چند دلیل است. نخست، شمار پیروان آنها که از قرن شانزدهم که دودمان پادشاهی صفویه در ایران روی کار آمد، رو به افزونی گذاشت و اکثریت را بین سایر فرقه های شیعه گری بوجود آورد و در حال حاضر در حدود 10درصد پیروان اسلام در دنیا را تشکیل می دهند. در حالیکه از قرن شانزدهم به بعد، شمار پیروان شیعه امامیه بدین ترتیب اکثریت را در بر گرفت، ولی شیعه های زیدیه و اسماعیلیه به حالت نخست باقی ماندند. دلیل دیگر اهمیت فرقه امامیه آنست که معتقدات مذهب شیعه گری امامیه حد میانه شیعه زیدیه(که تا اندازه ای به مذهب تسنن نزدیک است) و شیعه اسماعیلیه(که از اسلام صدری بسیار فراتر رفته است) می باشد. موسی الکاظم که در مقام امام هفتم شیعیان پابرجا شد، فرزند چهارم امام جعفر صادق است. او نیز مانند پدرش جعفر صادق عمر اقامتش را در تقیه و دوری از سیاست گذرانید. از موسی بن جعفر، شمار 18پسر و 23دختر از کنیزهای گوناگون باقی ماند. بی دلیل نیست که او گفته است: اگر همه دنیا و ثروت آنرا به من بدهند، حاضر نیستم یک شب بدون زن صبح نمایم. موسی بن جعفر نیز از ثروتمندان و زمینداران بزرگ زمان خود بوده است. بسیاری از پیروان موسی بن جعفر مرگ او را انکار می کنند و اظهار داشتند او نمرده بلکه بزودی به عنوان مهدی یا امام زمان ظهور خواهد کرد. این افراد علی الرضا را به عنوان امام هشتم شیعه دوازده امامی برسمیت نمی شناختند، با این وجود، او و جانشینانش را تا ظهور مهدی(موسی بن جعفر)، نماینده او در روی زمین فرض می کردند. این فرقه که وقیفه و یا واقفه نامیده میشد، دارای پیروان قابل توجهی بود و با فرقه ای که بعدها دوازده امامی نامیده شد، رقابت می کرد. موسی بن جعفر امام هفتم شیعیان دوازده امامی، در سال183قمری در زندان هارون الرشید درگذشت. ولی بدیهی است که شیعیان عقیده دارند موسی بن جعفر در زندان هارون الرشید کشته شد و علی بن موسی ملقب به رضا جانشین او گردید. هنگامی که مامون خلیفه عباسی جانشین پدرش هارون الرشید شد، از ترس اعراب در خراسان اقامت گزید و برای سروسامان دادن به دستگاه پوسیده خلافت عباسی، کوشش کرد بین شیعیان علی و عباسیان آشتی و یگانگی بوجود آورد. از اینرو علی الرضا را که در مدینه بسر می برد به خراسان فراخواند و از او دعوت کرد، ولیعهدی اش را بپذیرد. ولی کوشش مامون در این راه به جایی نرسید زیرا علی الرضا دو سال بعد درگذشت و معلوم شد که مامون او را با زهر مسموم و مقتول ساخت. نویسندگان و تاریخ نویسان از اینکه علی الرضا دعوت مامون خلیفه به اصطلاح زبایشگر عباسی را برای ولیعهدی پذیرفت، به شگفتی افتاده اند. برای مثال شادروان کسروی در کتاب شیعه گری صفحه6می نویسد: این خود پرسشی است که کسی که خود را از سوی خدا برگزیده برای خلافت میشناخت و خلیفه عباسی را جانی و غاصب میدانست، چگونه ولیعهدی او را پذیرفت. در زمان جانشینان علی الرضا یعنی سه امام نهم، دهم و یازدهم، تحولات و انشعابات چشمگیری در فرقه شیعه گری بوجود نیامد، ولی درگذشت حسن عسگری، امام یازدهم در سال260قمری و847میلادی که فرزندی برای جانشینی از خود بجای نگذاشت، در تاریخ شیعه گری نقطه عطف زمانی و تاریخی قابل توجهی ایجاد کرد و پیروان شیعه گری را در وضع بی ثبات و ناپایداری قرار داد. در واقع می توان گفت که با مرگ حسن عسگری، شیعه دوازده امامی از شکم تاریخ شیعه امامیه زایش یافت. زیرا تنها تفاوت بین شیعه امامیه و شیعه دوازده امامی و یا به زبان تازی شیعه اثنی عشری غیبت صغری و غیبت کبری به اصطلاح امام زمان است. تا زمانی که می گفتند مهدی قائم فرزند حسن عسگری روی زمین وجود دارد و بوسیله نواب اربعه اش یکی پس از دیگری با پیروان شیعه امامیه تماس می گیرد، یعنی تا پایان دوره 70ساله ای که از سال260قمری و 874میلادی آغاز و در سال329قمری و 941میلادی پایان یافت، و به اصطلاح غیبت صغری نامیده شده است، شیعه علی بنام شیعه امامیه مشهور بود. ولی از سال329قمری و 941میلادی که آخرین نایب از نواب اربعه مهدی قائم بنام علی بن محمد سیمری در بستر مرگ اعلام داشت که امام مهدی غایب شده و بنا به افسانه سازیهای نویسندگان فرقه شیعه گری، در آخر زمان دوباره رجعت خواهد کرد، غیبت کبری نامیده شده است. شیعیان دوازده امامی معتقدند، امام دوازدهم در زمان غیبت صغری بوسیله نواب اربعه اش با پیروان شیعه گری تماس داشت، ولی در زمان غیبت کبری هیچکس نمی تواند با او تماس داشته باشد. با این وجود، گاهگاهی او در جلد یکی از پیروانش ظاهر می شود و به امور جامعه شیعه گری رسیدگی می کند. با توجه به اینکه شیعیان معتقدند، امام زمان در هنگام ظهور آنقدر آدم می کشد که خون تا زانوهای اسبش می رسد. شاید بتوان گفت، هدف از قصابی هایی که روح الله خمینی و دارو دسته مذهبی اش پس از انقلاب1357 در ایران انجام دادند، آن بوده است که مقدمات ظهور امام زمان را فراهم کرده و از زحمات ایشان در زمان ظهور بکاهد. فقها و علمای شیعه گری می گویند، امامها بین خدا و پیروان مذهب شیعه رابط بوده و در ضمن منبع تمام دانشهای روی زمین می باشند و زبان تمام حیوانات را می فهمند. مسلمانان شیعه برای رستگاری خود باید امامهایشان را بشناسند و امامها و پیامبر، روز قیامت از انها نزد خدا شفاعت خواهند کرد، هر چند در قران 164انعام، 113توبه، 7زمر، 41دخان، 7-8زلزله، 18فاطر، -123-48بقره، گفته است ما هیچ شفاعتی نمی پذیریم ولی شیعیان بدون خواندن قران که به قول خودشان کتاب مقدس و آسمانی است به این واقعیت که کسی در آن دنیا شفاعت نمی پذیرد چشم و گوش بسته به حرفهای ملایان و روضه خوانها گوش می دهند.