صفحات

۳/۰۵/۱۳۸۸

از ماست که بر ماست

روزی زسر سنگ عقابی به هوا خاست واندر طلب طعمه پروبال بیارست
براستی بال نظر کردو چنین گفت امروز همه روی زمین زیر پر ماست
بر اوج چو پرواز کنم از نظر تیز می بینم اگر ذره ای اندر ته دریاست
گر بر سر خاشاک اگر پشه بجنبید جنبیدن ان پشه عیان در نظر ماست
بیاد منی کرد و ز تقدیر نترسید بنگر که از این چرخ جنا پیشه چه بر خواست
ناگه زکمین گه یکی سخت کمانی تیری ز قضا و قدر انداخت بر او راست
بر بال عقاب آمد آن تیر جگر سوز وز ابر مه او را سوی خاک فرو کاست
برخاک بیافتد و بغلتید چو ماهی وآنگه پر خویش گشود از چپ و از راست
گفتا عجب است این که ز چوبی و زآهن ازش تیری و تندی به کجا خواست
چو نیک نگه کرد و پر خویش برودید گفتا: زکه نالیم که از ماست که بر ماست

هیچ نظری موجود نیست: