صفحات

۳/۱۶/۱۳۸۸

کمی بیاندیشید

به یک حادثه عالم آمد پدید هزاران سوال از رموزش دمید
بشد ناتوان در جوابش آدمی و انسان خدا را از جهل آفرید
گذشت از چنین خلق معبودشان ولی کس خدای جهانی ندید
درین مسلخ درد و خوف بشر برای خرد تا آیین تنید
هر آنکس که نادان ز قومش بدید خودش را به حکم رسول برگزید
که چوب و عصایش چو ماری خزید یکی قصه ی مار و موسی بگفت
و آن یک بگفت ماجرایی دروغ از آن قوم لوط و ثمود پلید
هزاران حکایت ز نوح و یهود و آن قصه های سراسر بعید
پیاپی از آن چاه اوهام خلق حکایات ایوب و یوسف پرید
سرانجام به صحرای خشک عرب جهان ماجرای محمد شنید
که با زور شمشیر و گردن زدن به کامش نمود مردمان مرید
محمد از آن دین حرص و هوس زنان را به زنجیر شهوت کشید
دل جاهلان را زمکرش ربود سر عاقلان را به تیغش برید
به آنها ابوجهل و نادان بگفت به حکم خدایش شکمها درید
برای تجاوز به اقلیم پارس عرب با رسولش به قدرت رسید
و این خاک میهن چو ویرانه شد ز شمشیرشان خون ایران چکید
چو یک گله از مهد غارتگران عرب در سرای بزرگان چرید
هرآنکس قیام وطن را بخواست از آن طعم تیغ مسلمان چشید
و حالا تو ای عاشق اهل بیت به نور حسینت چه داری امید؟
عرب دشمن خاک ایران توست چه فرقی نماید حسین و یزید
تو یاری مخواه آدم ساده لوح که اجداد او خون ایرانی مکید
بخوان تا بفهمی کلام فریب که قران ندارد هیچ پیامی مجید
بزرگی نبینی در این دینشان شده بهر افکار شیطان کلید
در این راه پوچ ژو سراسر تباه نرو زانکه هرگز نگردی شهید
از این تیرگی های راه سیاه نیابی تو پندار پاک و سپید
اگر این جهالت گرفتی ز عقل اگر خون فکرت به مغزت جهید
بزن آتشی بر رسوم کثیف بیار در وجودت تو فکری جدید
بدان که خدایی ندارد وجود مشو طعمه ی مکر دام مدید

هیچ نظری موجود نیست: